"صحبت های آخر پارت رو بخونید لطفا
مهمنمتن چک نشده "
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
(بعضی ادما باعث میشن خنده هات یکم بلند تر ! لبخندات یکم روشن تر ! و زندگیت یکم بهتربشه....اونا دقیقا همون کسایی که ارزش موندن کنارتو دارن)نگاهی به پسر روی تخت انداخت
از کارش پشیمون نبود
آلفاش باید قبل داشتن یه رابطه کامل مارکش میکرد
شاید به زودی این اتفاق می افتاد اما الان طبق گفته ی کتابی که به تازگی خونده بود به عنوان دوتا برگزیده باید قبل رابطه مارک میشدن
و خب خوب از سرکشی گرگ جونگ کوک با خبر بود و مطمئن بود به حرفش گوش نمیکرد
اهی کشید دستی به صورت سفید پسر روی تخت کشید
و بوسه ای روی خال زیر لبش گذاشت
بایاد آوری بیهوش بودن آلفا ضربه ای به پیشونیش زد و لعنتی به خودش فرستاد
Flashback*
با حرکت لبهای خیس پسر مومشکی روی گردن و چونش آهی کشید
_تمومش کن جونگ کوک!
_آروم باش امگای من !
وقتی دید صحبت فایده ای نداره
دستش رو دراز کرد
به زور کشوی پاتختی رو باز کرد با لمس سر انگشتش به لوله پلاستیکی سرنگ اون رو سمت خودش کشید، برداشتت و با کشیدن موهای آلفا سرش رو بالا آورد و لبهاشون رو بهم چسبوند
گردن آلفا کمی خم شد و چشم هاش روی هم افتاد
تهیونگ از فرصت استفاده کرد و بعد برداشتن درپوش نوک نازک و تیز سوزن رو به آرومی وارد پوست نازک گردن پسر کرد
End flashback*نفس عمیقی کشید آخرش هم نتونست پسر رو به حموم بفرسته
پس فقط لباسش رو عوض کرد و بعد کشیدن پتو روی بدن سردش کشید
سرنگ خالی رو توی سطل آشغال گوشه اتاق انداخت شیشه کوچیک و سبز رنگ سرکوب گر رو برداشت و به سمت آشپزخونه حرکت کرد بعد باز کردن در یخچال اون رو داخل کشو قرار داد_چی درست کنم ؟
بعد کمی فکر کردن سری برای خودش تکون داد و
وسایل مورد نیازش رو از یخچال خارج و روی کانتر مشکی رنگ قرار داد
و شروع به مخلوط کردن مواد داخل قابلمه کرد
انقد غرق کارش بود که متوجه گذر زمان در اطرافش نمیشد
با حلقه شدن دست های بزرگی دور کمرش هینی کشید اما حس رایحه لذت بخش شکلات و قهوه کافی بود تا لبخند زیبایی گلبرگ های صورتی و نرم روی صورتش رو قاب بگیره_ته ته هیونگی
پسر کوچیکتر نق نقی کرد و حلقه دستاش رو دور کمر باریک امگا محکمتر کردتهیونگ قاشق توی دستش رو با سوپ داخل قابلمه پر کرد و بعد چند بار فوت کردنش قاشق رو سمت لبهای آلفا برد
جونگ کوک با دیدن محتویات داخل قاشق چینی به بینیش داد و به صورت نمایشی عوقی زد
تهیونگ لبش رو گزید تا خندش باعث نشه پسر کوچولوش بیشتر غر غر کنه
آلفا با دیدن چهره به ظاهر جدی امگا نفس عمیقی کشید و بدون دست زدن به قاشق سرش رو جلو کشید و دهنش رو باز کرد
امگا گوشه لب خرگوشش رو با انگشت اشاره پاک کرد و بعد بوسه آرومی که روی خال زیر لبش گذاشت ضربه آرومی به دستش زد تا گره ی بازوهاش رو دور کمرش
کم کنه آلفا چشمی چرخوند و دستش رو از دور کمر جفتش باز کرد
سرش گیج میرفت و حس میکرد نمیتونه رو پاهاش وایسه پس بعد بیرون کشیدن صندلی روش نشست و سرش رو به سطح سفت و مشکی میز تکیه داد
_کوک خوبی؟
تهیونگ با نگرانی زمزمه کرد و دستش رو روی شونه پسر قرار داد
BẠN ĐANG ĐỌC
°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°
FanfictionPart of the story: هزار سال پیش امگای سفیدی به دنیا اومد که از طرف الهه ماه به عنوان فرزند ماه معرفی شد امگای سفید جفت گرگ سیاه و خون خالصی بود که بعد مارک شدن توسط هم قدرت های زیادی به دست آوردن سال های اول همه چیز خوب پیش میرفت که آلفای امگای جوا...