حرف های آخر پارت رو بخونید مهمن
◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇عشق
دردناک ترین و در عین حال لذت بخش ترین حس دنیاستاز وقتی فهمیده بودن یه امگای سفیده حتی به تولدش هم اهمیت نمیدادن
امروز تولد هیجده سالگی الفاش بود
لباس ساده ای پوشید و سمت در رفت پدر و مادرش بخاطر حمله هایی که توسط ولگرد ها صورت گرفته بودچند روز قبل از تولدش به منطقه مرزی رفته بودن اما کادوی تولدش رو زود تر بهش داده بود
خیلی خوشحال بود که لااقل پدر و مادرش و چندتا از دوستاش پشتش هستن و دور ننداختنش
به ساختمون پک جنوبی که رسید ایستاد گرگ ها با دیدنش غرشی کردن
بدون توجه به اونا وارد شد دیگه عادت کرده بود به توهین و تحقیر هاشون عادت کرده بود
به ساعت نگاه کرد یک ساعت تا دوازده شب وقت بود با چشماش دنبال الفاش گشت که اون رو کنار یونگی و جیمین که توله کوچیکی تو بغلش داشت دید
به سمتشون رفت و کنار جیمین ایستاد جیمین توله رو بهش داد و لبخندی زد
تهیونگ کاملا محو صورت زیبای اون بچه شده بود خندید و با چشمی اشکی صورت بچه رو نوازش کرد توله انگشت اشاره امگا رو گرفت و خندید که باعث خنده امگا و آلفای کنارش شد
و هیچکس متوجه جونگ کوک که با حالت مسخ شده ای به امگا و توله تو بغلش خیره شده بود نشد
:
:
:
:one hour later~
12 o'clock~با بالاتنه برهنه زیر نور ماه ایستاد با رسیدن عقربه به دوازده همه کمی سرشون رو برای آلفای اصیل خم کردن
ثانیه ای بعد با صدای زوزه آروم گرگی سرشون رو بلند کردناون آلفا واقعا زیبا و با ابهت بود
خز های مشکی پوزه و گردن سفید و در اخر چشم هایی که تقریبا به سفید نزدیک بودگرگ آلفا جلو رفت و روبه روی امگاش نشست و سرش رو به ران پای امگا مالید تهیونگ لبخند زیبایی زد و اشک هاش رو پاک کرد روی زانوش نشست
سر الفاش رو بین بازوهاش گرفت با زوزه اروم و مظلومانه آلفا بوسه ای روی خز های نرمش نشوند و زیر گوشش زمزمه کرد
_دیگه تموم شد....ما مال همیم آلفا دیگه لازم نیست ازم ناراحت باشی یه به کسایی که نزدیکم میشن حسادت کنی..... من فقط ماله توعم آلفای خرگوشی من
امگا ها ،بتا ها و الفاها با عصبانیت به اون دو خیره شدن و شروع به اعتراض کردن آلفا جئون و همسرش که تا الان ساکت بودن لبخندی زدن و با افتخار به پسرشون و جفتش خیره شدن
_لطفا ساکت باشید ..... همه ساکت باشید
من به پسرم و جفتش افتخار میکنم و دلیلی برای مخالفت باهاشون نمیبینم_اما اون امگا نحسه
_اون امگا شیطانه
_اون باید نابود بشهآلفای خون خالص با شنیدن حرف های اون سه گرگ غرش بلند و ترسناکی کرد و رایحش رو آزاد کرد که باعث شد سه گرگ خیلی مطیع سرشون رو پایین بندازن و سکوت کنن
گوشه لباس امگاش رو گرفت تا اون رو از سالن خارج کنه و بقیه مراسم پدر و مادرش ازشون دفاع کنن امگا بعد برداشتن لباس های الفاش همراهش از اون مکان خفه کننده خارج شد کنار درخت نشست
گرگ هم کنارش نشست و با دیدن صورت خیس جفت زیباش روش پرید امگا به پشت روی زمین افتاد
شروع به لیسیدن صورت پسر بزرگتر کرد صدای خنده های بلند تهیونگ و غرش های از روی هیجان آلفا بلند شد
با دیدن نور روشنی درست کنار خودشون از حرکت ایستادن تهیونگ لبخندی زد و سری خم کرد گرگ هم رو به زن سر خم کرد و غرش کوتاهی کرد تا نشون بده تحت فرمان اون زنه
سلنه هم لبخندی زد و سر گرگ رو نوازش کرد که متوجه رایحه تند لیلیوم شد خندید و دستش رو از روی سر گرگ برداشت
_بالاخره فهمیدی
گرگ غرش آرومی کرد زن به سمت تهیونگ برگشت
_تهیونگ تو ،جفتت و مردمت باید سریع تر برای اومدن تیارا آماده بشید
گفت و قبل از اینکه آلفا و امگا بتونن سوالی بپرسن محو شد
آلفا که متوجه رایحه نگران و ناراحت جفتش شد به سمتش برگشت و پوزش رو روی سر پسر گذاشت و زوزه آرومی کشید
_حق با توعه آلفای من.....ما موفق میشیم
زیادی کنار هم قشنگ نیستن ؟♡♡♡◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇
I love you Honey's♡
ESTÁS LEYENDO
°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°
FanficPart of the story: هزار سال پیش امگای سفیدی به دنیا اومد که از طرف الهه ماه به عنوان فرزند ماه معرفی شد امگای سفید جفت گرگ سیاه و خون خالصی بود که بعد مارک شدن توسط هم قدرت های زیادی به دست آوردن سال های اول همه چیز خوب پیش میرفت که آلفای امگای جوا...