(گاهی وقتا فقط نیاز دارم
بدون هیچ حرفی فقط بغلم کنی )صدای جیغ دردناک امگا و غرش کوتاه آلفا بلند شد
امگا هق هقی کرد و مشتی به شونه آلفاش کوبید
گرگ اصیل زاده که درد کشیدن امگاش رو حس میکرد بعد چند بار لیسیدن جای دندون هاش دستش رو دور کمر پسر بزرگتر حلقه کرد و سرش رو به گردنش تکیه داد
مثل اینکه گرگ آلفا و امگا به خواستشون رسیده بودن چون بعد چند لحظه رنگ چشم های دو پسر به حالت عادی برگشت
جونگ کوک با دیدن زخم عمیقی که توسط دندونهاش جایی بین گردن و کتف امگا نقش بسته بود اخمی کرد و لبهاش رو به هم فشرد نگاهش رو به چشم های بیحال هیونگش داد
باید این کارو میکرد؟
به عنوان یه آلفای اصیل از نظر بقیه اینکار باعث کم شدن ارزشش میشد اما
امگاش مهمتر بود یا حرف هایی که مردم پشت سرش میزدن؟
قطعا امگاش
بعد کمی تعلل
گردنش رو خم کرد و به آرومی لب زد
_مارکم کن ته
چشم های خمار پسر بزرگتر درشت شد
_چ-چی؟
جونگ کوک بدون حرفی فقط سر پسر رو به گردنش فشردامگا لبخندی زد و قطره اشک گوشه چشمش رو با نوک انگشت پاک کرد بوسه ای روی پوست سفید پسر گذاشت و دندون های نیشش که نسبت به مال آلفاش کوچیکتر بود رو داخل گردن پسر فرو کرد
جونگ کوک با ناله آرومی گره ی بین ابرو هاش رو بیشتر کرد
و چنگی به ملحفه آبی رنگ روتختی زد
بعد تقریبا دو دقیقه لبهای نرم امگا با چند بوسه از گردن آلفا فاصله گرفت
پسر کوچکتر بدن کوفتش رو کنار جفتش روی تخت انداخت و بوسه ای روی گونه خیس هیونگش نشوند
_دوست دارم هیونگی
وقتی جوابی از امگا نشنید لب پایینش رو با حالت کیوتی جلو داد و اخمی کرد
امگا خنده ی بیحالی کرد و بوسه ای نوک بینی گرد و کوچیک آلفا نشوند
_منم دوست دارم آلفای خرگوشی
بعد چند دقیقه جفتشون از شدت ضعف بدنشون به خواب رفتنNext day
8:00 p.m
_محکم تر ضربه بزن .
_خوبه .
پوفی کشید و به سمت پدرش که در حال مبارزه با آلفای پک شرقی بود رفت
_بابا
هیونسو بعد غرش بلندی روی زانوش بلند شد
به سمت آلفای جوان چرخید
لبخند کوچیکی با دیدن بالاتنه برهنه و ورزیده پسرش زد
_میشه برم خونه ؟
مرد بزرگتر اخمی کرد
_چرا؟
قطعا میدونیست خیلی راحت میشد فهمید پسرش چقدر برای دیدن امگاش بیقراره
این پسر با پسری که تا دوروز پیش با حوصله بدون اینکه خم به ابروش بیاره آلفا هارو تعلیم میداد نبود_برو ،به تهیونگ هم بگو فردا که حالش بهتر شد برای آموزش امگاها بیاد
آلفای کوچیکتر کمی سرش رو خم کرد
_ چشمبعد جمع کردن ساکش به سمت خروجی در دوید
دستی برای یونگی که مشغول مشت زدن به کیسه بوکس بود تکون داد و با سری که هیونگش براش تکون داد از محوطه خارج شدکلید رو توی قفل چرخوند در به آرومی باز شد به محض باز شدن در عطر غذا توی بینیش پیچید لبخندی زد و به سمت آشپزخونه رفت
با دیدن امگاش که پشت بهش درحال هم زدن مواد داخل ظرف بود کمی جلو رفت و دستش رو دور کمر باریک پسر بزرگتر حلقه کرد
_سلام هیونگی
امگا که از قبل متوجه حضور پسر شده بود با لبخند بزرگی به سمتش برگشت و متقابلا دستش رو دور گردن پسر حلقه کرد
بوسه ی آرومی روی سیب گلوش نشوند
_سلام عزیزم
آلفا سرش رو توی گردن پسر فرو کرد و رایحه لذت بخش امگا رو وارد ریه هاش کرد
_دلم واست تنگ شده بودامگا خنده ای کرد و از پسر کوچیکتر فاصله گرفت همونطور که سمت میز چیده شده میرفت
با صدایی که سعی در پنهان کردن ذوقش داشت گفت
_فقط دوساعت نبودیآلفا هم سمت میز حرکت کرد
قبل از اینکه بتونه دستش رو به سمت غذا ببره با ضربه ی تقریبا محکمی که به پشت دستش خورد آخی گفت و لبهاش رو با حالت کیوتی جلو داد
به امگا که با اخم بهش خیره بود نگاه کرد
_ برو لباست رو عوض کن بعد بیا
آلفا در حالی که غر غر میکرد به سمت اتاق رفتبعد غذا توی بغل هم رو به روی تلویزیون خاموش نشسته بودن امگا با چشم های بسته سرش رو روی شونه پسر گذاشته بود و به آرومی خُرپف میکرد
جونگ کوک با یادآوری چیزی دستش رو سمت یقه لباس پسر بزرگتر برد
بعد کمی پایین کشیدنش به شکلی که به صورت نصفه روی ترقوه خودش هم تشکیل شده بود لبخندی زد
و با خم کردن سرش بوسه ی آرومی روی شکل ماه و پروانه که استخون برجسته و خوش حالت پسر رو نقاشی کرده بود زدهی 👈👉
قرار بود دوروز پیش آپ کنم ولی هوفف
راستش چهارشنبه تولد دوستم بود و خب اینجاش هیچی شب داداشم اومده بود دنبالم
که توی راه تصادف کردیم
بله
و چون با موتور بودیم
دست راست من و پای اون شکستهخب نوشتن با دست چپ در حد مرگ سخته
بله
معذرت میخوام(:
اها راستی کاور عکس مارک تهکوکه
👇
DU LIEST GERADE
°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°
FanfictionPart of the story: هزار سال پیش امگای سفیدی به دنیا اومد که از طرف الهه ماه به عنوان فرزند ماه معرفی شد امگای سفید جفت گرگ سیاه و خون خالصی بود که بعد مارک شدن توسط هم قدرت های زیادی به دست آوردن سال های اول همه چیز خوب پیش میرفت که آلفای امگای جوا...