part 24

812 82 10
                                    

*میخوام اسم بوک رو از کیوت آلفا به بلوبری تغییر بدم *

لبخند بزرگی زد و به صحنه مقابلش خیره شد
دو باغبونی که همراه ماشین چمن زنی مشغول تمیز کردن و کوتاه کردن علف های هرز و بلند شده ی باغ پشت عمارت بودن
دو زن که با قیچی های مخصوص باغبونی درحال
چیدن برگ های زرد یا کرم خورده ی رز های زرد و صورتی رونده بودند
جکسون و هوسوک که با ایستادن روی چهار پایه های چوبی سعی در مرتب کردن شاخه های پخش شده ی گلیسین داشتن
_جونگ کوک میای کمک ؟
سری در جواب سوال یونگی تکون داد و سمت چپ میز بزرگ سفید، طلایی رو با کمک هیونگش بلند کرد
وسط حیاط ایستادند و میز رو همونجا گذاشت
_برو وسایلو از مامانت و جنی بگیر خاله گفت زنگ زده بهش یکساعت دیگه برمیگرده با آنا و جیمین رفته بیرون
سری تکون داد و تایید کرد
_باشه هیونگ
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
یونگمین رو بیشتر توی بغلش فشرد و گاز محکمی از لپ پسر بچه گرفت
اما به محض دیدن نگاه به خون نشسته جیمین لبخند هول زده ای زد و بوسه ای روی گونه قرمز شده ی پسر کوچولو زد
جیمین رو به آنا لب زد
_بیبی منو محکم بگیر خب ؟ امروز روز مهمیه نمیتونم  امروز بکشمش 
تهیونگ خنده ای کرد
و دست راستش رو از زیر باسن پوشک پوشیده پسر توی بغلش بیرون کشید و گوشیش که در حال زنگ خوردن بود رو از جیب هودی لیموییش بیرون آورد
لبخندی به شماره و عکس ظاهر شده روی صفحه موبایلش زد
_جانم ؟
_کجایی ؟
_با جیمین هیونگ اومده بودیم خرید، کارمون تموم شده داریم برمیگردیم
_باشه
همچنان سعی در حفظ رفتارش داشت اما قبل قطع کردن تماس به سرعت زمزمه کرد
_مراقب خودت باش ته
تماس قطع شد
و تهیونگ موند با پوزخند تمسخر آمیز جیمین و لبخند احمقانه ی روی لبهاش

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
_ جونگ کوک ؟
رو به خدمتکاری که در حال تمیز کردن میز بود
لب زد
_ناتاشا جونگ کوک کجاست ؟
دختر لبخند بزرگی زد و با خوشرویی گفت
_ایشون داخل حیاط پشتی هستن قربان
تهیونگ هم متقابلا لبخند زد و تشکر آرومی کرد
و به سمت حیاط دوید
_لیسا نونا ؟
لیسا لبخند سردی زد و به در اشاره کرد
_برو تو
حرف زن رو تایید کرد و بدون توجه به تاریکی باغ داخل دوید رایحه شکلات و قهوه رو به خوبی حس میکرد پس بدون ترس به جلو قدم برداشت
حلقه شدن دستهای خوشفرم دوست پسرش
دور کمرش باعث بالا رفتن انحنای لبهاش شد
سرش رو به سینه ی پسر تکیه داد اما قبل از اینکه حرفی بزنه چراق های ریسه مانند دور تا دور حیاط روشن شدن
_اوه ...اوه خدای من
به صحنه ی زیبای مقابلش خیره شد
خانوادش ،دوستاش ،هیونگهاش وسط حیاط دور میز جمع شده بودند
چمن های خوش رنگ زمین کوتاه شده بود و رنگ بنفش گلیسین که روی نرده های چوبی و دیوار آجری رو پوشونده بود

جونگ کوک بوسه ای روی رگ خوشبوی گردن جفتش نشوند
و به آرومی لب زد
_تولدت مبارک بلوبری من
تهیونگ جیغ خفه ای کشید و با حلقه کردن دست و پاش دور بدن جونگ کوک از بدن پسر کوچکتر آویزون شد و بدون توجه به بقیه بوسه ی محکمی روی لبهای خندونش نشوند
بعد درک موقعیت و یاد آوری وجود خانوادش با هول پایین پرید
و با لبخند شرمگینی به پدرش که با اخم کوچیکی بهشون خیره بود نگاه کرد
_از همتون ممنونم واقعا خیلی خیلی ممنونم
بعد به آرومی لب زد
_فکر کردم یادتون رفته بود
جکسون دست پسر رو کشید و موآبی رو روی تک صندلی پشت میز نشوند
_بیخیال این حرفا
_بشین شمعهاتو فوت کن بعدش کادو هارو باز کن خوابم میادش
صدای خندهی جمع بلند شد
بعد فوت کردن شمع
هر کس جلو اومد و بعد تبریک گفتن بهش کادوش رو روی میز گذاشت
پدرو مادرش ، آقا و خانم جئون ،یونگی و جیمین ، لیسا و جنی و در آخر جکسون و هوسوک که دست در دست دختر کوچولو به تهیونگ تبریک گفتند
جونگ کوک جلو اومد و بعد بوسه ای که روی گونه ی موآبی نشوند لب زد

_کادوت پیش من میمونه ته وقتی همه رفتن بهت میدمش

لبش رو با ذوق گزید و سرش رو با خنده بالا و پایین کرد
کادوی اول رو باز کرد و لبخندی به ساعت مچی دیجیتالی داخل جعبه زد
که صدای خانم کیم بلند شد
_تولدت مبارک عزیز دل مامان
بلند شد و بوسه ای روی گونه ی پدر و مادرش نشوند و اونهارو به آغوش کشید
کادوی دوم جنی و لیسا که توی جعبه ی بزرگی هودی قهوه ای و خرسی رو هدیه کرده بودن
جنی رو محکم بغل کرد و بعد تشکر ارومی از لیسا
سراغ کادوی بعدی رفت
_تولدت مبارک ته ته گفتی بهش نیاز داری نه ؟
با ذوق به دوربین عکاسی بین دست هاش خیره شد و با لبخند بزرگی یونگی و جیمین رو بغل کرد و بوسه ی محکمی روی گونه ی نرم یونگمین که توی بغل جیمین نشسته بود زد
_ممنونم یونگی هیونگ 
محتویات آخرین جعبه ی کادو تیشرت آبی که ست شلوارک زردش بود و جعبه ی شیشه ای و مخملی و بنفش عطر بود
هوسوک چشمکی زد
_انتخاب آنا بود سلیقش کپی توعه
خنده ای کرد و بعد تشکر بلندی از همه به جونگ کوک نگاه کرد
چند ساعت بعد بعد رفتن مهمون ها فقط خودش و جونگ کوک مونده بودن
جونگ کوک بدون توجه به حیاط شلوغ و کثیف شده دست امگاش رو به سمت گلخونه ی گوشه ی باغ کشید
دستش رو جلوی چشم های مو ابی گذاشت و لب زد
_چشماتو باز نکن خب ؟
_باشه
بعد کمی جلو رفتن انگشت های کشیده ی پسر از جلوی چشم هاش کنار رفت و زمزمه کرد
_نگاه کن
چشم هاش رو باز کرد و به بهت به گلخونه ای که با ریسه های زرد و سفید تزیین شده بود
و گل های هرس شده به شکل t و j
در آخر ریسه ی بنفش رنگی که روی زمین کنار هم قرار گرفته بودن و جمله ای رو تشکیل داده بودند

با تعجب و صدای بلندی جمله رو خوند

°• [ Will you marry me ? ] •°

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: May 02, 2022 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

°•ᗷᒪᑌEᗷEᖇᖇY•°Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang