sunlight🌅

889 91 30
                                    


باریکه ای از نور خورشید چند دقیقه ای میشد که روی صورتش جا خوش کرده و باعث بد خواب شدن پسر ظریفی که روی تخت دونفره نزدیک پنجره به خواب رفته،شده بود
با اخم های به هم گره خورده بخاطر آفتاب دستی کنارش کشید و با سرد بودن جای خالی کنارش چشم هاش و باز کرد
- چانگبینی؟
با صدای گرفته و خوابالودش پسر بزرگ تر و صدا کرد؛با نشنیدن جوابی از طرف چانگبین پتوی گرم و نرمش و کنار زد و از تخت بیرون اومد
موقع عبور از جلوی ایینه ی قدی که به در کمد دیواری نصب بود نگاهی به خودش انداخت، به هیونجینی که لباس مشکی رنگ گشادی که فقط کمی از رون نیمه پر سفید رنگش و میپوشوند تنش بود.... لبخندی زد، این قانون بین خودش و چانگبین بود که وقتی خونه تنهان هیونجین فقط و فقط باید لباس های چانگبین و میپوشید و عمیقا عاشق این قانون بینشون بود
دستی به موهای مشکی و بلندش کشید تا بهم ریختگیش و درست کنه بعد از راضی شدن از اتاق خارج شد و پله ها رو به ارومی پایین امد
- بینی؟ خونه ای؟
با چشم های پف دار خوابالودش به اطراف نگاه میکرد که صدای اروم صحبت کردن اشنای چانگبین از اتاق کار گوشه ی خونه به گوشش رسید، لبخندی رو صورتش نشست و خودش و با سرعت به پشت در اتاق نیمه باز رسوند. صدای اروم و جدی چانگبین و واضح تر میشنید و از حرفاش متوجه شد که وسط جلسه ی کاریه!

اروم سرش و داخل برد و به چانگبینی که با جدیت و اخم بین ابروهاش به لپتاپ خیره شده بود نگاهی انداخت
هیونجین عاشق لحظه هایی بود که چانگبین و مشغول کاراش می دید؛ جذابیتش به اوج می رسید و قند تو دل هیونجین اب میکرد ... با همین نگاه هاش بود که لو رفته بود و دستش پیشش رو شده بود.
صدای اروم خانوم میسو رو که شنید خیالش راحت شد و وارد اتاق شد، با ارامش به چانگبینی که از مونیتور چشم برداشته و به هیونجینی که لباس خودش تنش بود و پاهای لختش در معرض دید گذاشته بود نگاه میکرد نزدیک شد.
تمام سعیش و کرده بود که جلسه ی فوری اول صبحش و با کمترین سرو صدا برگذار کنه تا هیونجینش بدخواب نشه.
+ میسو لطفا چند لحظه صبر کن
چانگبین میکروفنش و قط کرد و به هیونجینی که به میزش رسیده بود نگاه کرد
+ بیدارت کردم؟
هیونجین با حواس پرتی خودش و جلو کشید تا بوسه ای به گونه ی چانگبین بزنه ، هنوز کامل کارشو انجام نداده بود که چانگبین اون رو میون بازوهاش کشید و صندلیشو برگردوند و پشتش و به دوربین لپتاپ کرد
+ معلومه چیکار میکنی؟ با این وضع اومدی اینجا!!!! دوربین روشنه بیبی!!!
هیونجین که شک زده از حرکت سریع چانگبین، با حرفش کمی سرش و اویزون کرد و به لپتاپ پشت سر چانگبین نگاه انداخت، صفحه ای که به 9 قسمت تقسیم شده بود و علاوه بر خانوم میسو بقیه ی همکار های خودش و بینی و میشد دید.
_ اوه.... بینی همه هستن که!
گفت و دستی تکون داد و لبخند همیشگیش و تحویلشون داد
چانگبین به پسری که سرش و از روی دستش اویزون کرده بود و با تعجب ریزی همکاراش و نگاه میکرد خیره شده بود ... عاشق پسر مهربون و زیبای میون بازوهاش بود موهای مشکی هیونجین اویزون بود تکون میخورد و قلب چانگبین و به بازی میگرفت ؛ روزی که فهمید موهای بلند هیونجین چقد جذابیت و ظرافتش و بیشتر میکنه ازش خواسته بود که اگر میشه موهاش و کوتاه نکنه، هیونجین وقتی شیفتگیشو نسبت به موهاش دیده بود با لبخند فقط پذیرفته بود.
سیبک گلوی هیونجین بهش چشمک میزد و قرار نبود بهش بی اعتنایی کنه پس دستش و بالاتر اورد تا هیونجین اویزون شده رو به خودش نزدیک کنه و گردن سفید و لختشو پر از بوسه های ریز کرد .
صدای خندهای هیونجین بخاطر قلقلکی شدن گردنش تو اتاق پخش میشد و چانگبین خدارو شکر میکرد میکروفون قطه و دوربین توسط پشت صندلی پوشیده شده بود.
+ چرا این وقت صبح بیدار شدی؟
کمی ازش فاصله گرفت و شروع به نوازش پاهای برهنه ای که تو بغلش جمع کرده بود که مبادا کسی ببیندش کرد.
هیونجین خودش و به قفسه ی سینه چانگبین چسبوند و با انگشتهای کشیدش چشم هایی که هنوزم کمی پف داشت ماساژ داد
- نورخورشید بیدارم کرد
+ اوه پس خورشید خانوم جینی من بدخواب کرده!

_ اوهوم
بوسه ای روی موهای پسر کوچکتر گذاشت
+ ببرمت بخوابی یا خودت میری؟
- روز تعطیل جلسه داری...خودم میرم.
هیونجین بدون کوچک ترین حرکتی گفت
+ پس خودم میبرمت
چانگبین کاملا متوجه ی درخواست هیونجین شده بود، این که امروز روز تعطیله و تو باید تمام حواست به من باشه. من و ببر توی تخت بخوابون و تو هم کنارم باش.
چانگبین کاملا هیونجین و میشناخت و هیچ وقت بهش جواب رد نمیداد ؛ هیونجین و صاف توی بغلش نشوند.
+ پاهات و دورم قفل کن نیوفتی
کمی صندلیش و چرخوند و به سختی لپتاپ و بست
+ از دست تو جینی، کی اينجوری میاد تو جلسه آخه!
خنده ی آرومش و روی گردنش حس کرد؛با خیال راحت از جاش بلند شد و کمر هیونجین و گرفت
حرکات لب های پف دارش رو روی گردنش حس میکرد که سعی در علامت گذاشتن روی گردنش داشت ، امکان نداشت هیونجین و بغلش کنه و گردنش بدون کبودی بمونه ابدا اعتراضی نمیکرد چون خودشم ازش لذت میبرد و با نشون دادنش هم مشکلی نداشت
به اتاق رسید و هیونجین و میون پتوی بهم ریخته ی تختش خوابوند و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت ، خودش و کنارش جا داد و گوشیشو از شلوار ورزشیش بیرون اورد و به میسو، منشی که 5 سال بود براش کار میکرد پیام داد، راجب اتفاق پیش اومده توضیح مختصری داد و زمان جلسه بعدی و اعلام کرد، گوشی و کنار گذاشت‌ هیونجینی که‌ ساکت بهش خیره شده بود و به خودش نزدیک کرد و سرش و روی بازوش قرار داد و با دست آزادش کمر و پاهاش و نوازش میکرد.
+ چشمات و ببند بخواب... دیشبم دیر خوابیدی، میدونی که وقتی کم میخوابی اذیت میشی ! ببین یه جور موندم نور بهت نخوره.
هیونجین اروم خندید
- فقط کافی برگردی و پرده رو بکشی همین! نیاز به این همه زحمت نیست.
+ اون وقت دیگه بودن من نیاز نبود و منم نمیومدم پیشت دراز بکشم و تو رو اینجوری به خودم یچسبونم و نذارم نور چشمات و اذیت کنه.

دلیل بچگانه ی چانگبین قلبش و قلقلک میداد
بوسه ی ارومی روی لبهای پسر بزرگتر گذاشت و کاملا بدنش و به بدن چانگبین چسبوند؛گرمای تنش و خیلی دوست داشت حتی یکبار هم بهش گفته بود که عاشق اینه بهش بچسبه و گرمای تنش و حس کنه، از اون روز به بعد همیشه و هر جایی ک میخواست به چانگبین میچسبید و چانگبین هم هیچوقت مانعش نمیشد.
عمیقا عاشق رابطشون بود خواسته هاشون و میگفتن و اگر میشد انجامش میدادن
دستش و زیر تی شرت مشکی چانگبین برد و دور کمر لختش حلقه کرد.
گرمای تنشون آرامش و به همديگه تزریق می کرد، چشمهای هیونجین مست خواب بود و روی هم میوفتاد و چانگبین از دیدن همچنين صحنه ای خودش و محروم نکرد و تا زمانی که که از خوابیدن فرشته شیطون کوچولوش مطمئن نشد چشم روی هم نذاشت.

**********

بله پایان>~<
باشد که مورد پسندتون بوده باشه:)

SKZ ScenarioWhere stories live. Discover now