سلام شبتون زیبا😊
امشب خیلی متفاوت طور اومدم و این که امشب ، شبتون با چانمین بخیر باشه.**************
از آخرين پیامی که بین خودش و سونگمین رد و بدل شده بود چند ساعتی میگذشت با این که احتمال میداد سونگمین مشغول تمرین باشه ولی دلش و به دریا زد و پیامی با مضمون " هنوز تمرین میکنی؟کی میری خوابگاه " براش ارسال کرد.
بخاطر درد مچ دستش امروز و به خودش مرخصی داد و وقتش و با استراحت کردن و دیدن انیمه ی مورد علاقش گذرونده بود.
با تموم شد قسمت آخری که دانلود شده توی لپتاپش داشت صدای زنگ پیام مخصوصی که برای سونگمین انتخاب کرد بود ، لپتاپ و رها کرد و مثل پسر های ۵ ساله ای که بهش آبنبات دادن ذوق کرد و مشغول خوندن پیام دوست پسرش شد" های بنگ چان ، یه ربع دیگه راه میوفتم. چیزی میخوای؟"
" نه پاپی،زود بیا مراقب خودت باش"
گوشیش و قفل کرد و از تخت بیرون اومد،در کمد دیواری رو باز کرد و بعد برداشتن سویشرت و شلوار مشکی رنگش در کمد و با آرنج بست.
به تاپ مشکی رنگ با حلقه آستین گشادش نگاهی انداخت و لبخند کیوتی زد.
- وقتی سویشرتم و در بیارم سونگمین دیوونه میشه
هنوز برای عوض کردن لباساش اقدامی نکرده بود که صدای اشنا پیام دوباره به گوشش رسید.
" میای پیشم؟"
" نه مینی، حوصله ندارم،میخوام استراحت کنم"
" باشه ㅠ.ㅠ، مراقب خودت باش"
"اوکی بیبی، تو هم همینطور"
خنده ی شیطانی کرد و مشغول تعویض لباسش شد تا بتونه سونگمین و غافل گیر کنه.با قیافه ی آويزون وارد خوابگاه شد و به مینهوی مشغول اشپزی سلام کرد
+ سلام هیونگ
• اوه اومدی. چیزی میخوری؟
با قیافه ی گرفته و لبای آویزون سری به نشونه جواب مثبت تکون داد
• چیزی شده؟؟
- نه!
• پس چرا انقد گرفته ای؟
- خستم
مینهو لبخند مهربونی تحویل دونسنگی که خستگی و بهونه برای جواب ندادن کرده بود داد .
• اشکالی نداره تا لباسات و عوض کنی و یکم استراحت کنی غذا آماده میشه.
سونگمین باشه ای گفت و به سمت اتاقش رفت.
اتاق دنج و راحتش که با چان امادش کرده بودن دقیقا جایی بود ک میتونست وقتایی که دلش برای چان تنگ میشد بهش پناه ببره و یاد خاطرات انتخاب وسایل و چیدنش بیوفته؛ لباسهاش و اویزون کرد و برای ریلکس شدنش تصمیم ب دوش گرفتن گرفت.رمز در زده شد و چان وارد خوابگاه شد.کفشش و در اورد و از گوشه ی دیوار نگاه یواشکی به داخل نداخت ، این ک مینهو بر نگشته بود یعنی متوجهش نشده بود پاورچین پاورچین به سمت اشپز خونه رفت تا مینهو رو بترسونه که مینهو با قیافه جدی سمتش برگشت
• چرا فک کردی نفهمیدم کسی اومده!
چان لبای پف دارش و جلو داد و پوفی گفت
-سلام، حالا چرا انقد جدیئی؟
• سلام بیبی چانی که سونگمینی عزیزم بخاطرت ناراحته
- از من ! چرااا؟؟
• من باید بدونم؟؟؟؟ میتونی تو اتاقش پیداش کنی
چان سری تکون داد و با نگرانی که تو قلبش پخش شده بود سمت اتاق سونگمین رفت ولی قبل از این که بهش برسه سونگمین با تی شرت سورمه ای و شوارکی به همون رنگ از اتاق بیرون اومد.
+ اوه چان هیونگ!
چان خودش و به سونگمین رسوند بدنش و بین خودش و دیوار گیر انداخت.
بوی شامپوی هلوییش توی بینیش پیچید، خیره به چشم های براقش دستش و دور کمرش حلقه کرد.
- چی شده عشقم؟
سونگمین که از دیدن چان هم متعجب و هم خوشحال بود دستش و دور گرون چان حلقه کرد و نگاهی به موهایی که درست شده و رو به بالا هدایت شده بود نگاه کرد
+ چرا انقدر خوشگل کردی؟
- چون میخواستم تورو ببینم، هیونگ میگفت ناراحتی؟ چیزی شده؟؟؟
سونگمین سرش و به نشونه ی منفی تکون داد و عطر موهاش بیشتر پخش شد.
+ چیزیم نبود، فقط... چون فک کردم امروز نمیبینمت یکم خورد تو پرم.گفتی نمیای که!
چان که علت ناراحت بودن سونگمین و فهمیده بود و پروانه ها رو تو قلبش حس میکرد نتونست خودش و کنترل کنه ، همونطور که دستش و پشت سر سونگمین گذاشت تا مانع خوردنش به دیوار بشه،لبهای پف دارش و روی لبهای خندون سونگمین گذاشت،بوسه های ریز و پی در پیش و روی لبهایی که طعم هلو میداد میکاشت و با اجازه ای که سونگمین بهش داده بود بوسهاشون و عمیق تر کرد، فارغ از جایی که بودن همدیگه رو میبوسیدن ، حرکات آروم انگشتاشون رو گردن و کمر همدیگه نگرانی های کوچیکشون و از بین برد و خوشحالی و جایگزین کرد
• یااااا اميدوارم این عادتتون نشه که جایی که من هستم تو حلق هم فرو برین!!!!!!
با صدای بلند مینهو هر دو شک زده از هم جدا شدن و سونگمین از شدت خجالت سرش و تو سینه چان پنهان کرد و دستاش روی سویشرتش مشت شد و اروم خندید.
- برای چی داد میزنی، ترسیدم.
مینهو چشمهاش و ریز کرد
• چون هیچ علاقه ندارم دونسنگ های دیگم یهو بیان بیرون و با همچین صحنه ای مواجه بشن، درسته چشم و گوششون بازه ولی به هر حال، و تو پاپی کوچولو که با لبای اویزون اومدی خونه ! از همون اول میگفتی کمبود چان داری ، خودم میاوردمش و الکی نگرانت نمیشدم، حالا هم اگر ناراحت نمیشین بیاین ظرف هارو اماده کنین یه چیزی بخوریم
+ باشه هیونگ
سونگمین گفت بدون نگاه کردن به چان ازش جدا شدن و سمت اشپز خونه رفت.ظروف کثیف شده روی میز وسط خونه چیده شده بود و کسی تلاشی برای جمع کردنشون نمیکرد.
همه روی مبل نشسته بودن بجز چان که خودش و بین پاهای سونگمین جا کرده بود و بازوهای لختش و که دیگه چیزی نپوشونده بودتشون و در معرض دید همه قرار داده بود،گشاد بودن حلقه استین لباسش باعث میشد عضلات شکم و سینه اش معلوم بشه و همین کار و برای سونگمینی که مدام دستش و داخل لباس چان فرو میکرد راحت کنه.
سونگمین عاشق دست زدن به عضله ها و بازوی چان بود و چان به راحتی اون ها رو در دسترسش قرار میداد؛ چان سرش و به سمت بالا اورد و به سونگمین که لبخند از رو لباش پاک نمیشد نگاه کرد.
سونگمین عاشق این بود که چان موهاش و بالا بده و پیشونیش دیده بشه، بوسه ی آرومو طولانی روی پیشونی گذاشت و باعث اعتراض بقیه و لذت فلیکس شد.
° من هنوز مکنه ام نباید این جور کارا رو جلوی من انجام بدید.
* اما من خوشم اومد خیلی رمانتیک بود
فلیکس با چشمهای ستاره ای به صحنه ی رو به روش خیره شده بود و بدون برداشتن چشم ازشون دنباله گوشیش میگشت که ازشون عکس بگیره.
• به نظرم بهتره زودتر جمع کنیم بریم تو اتاقامون تا اوضاع بدتر نشده
مینهو گفت و از جاش بلند شد تا وسایل هارو جمع کنه.مینهو،فلیکس،جونگین بعد از شب بخیر مصلحتی به اتاقاشون رفتن و زوج عاشقی که هنوز سر جاشون بودن و تنها گذاشتن؛چان جاش و عوض کرد و خودش و کنار سونگمین جا داد، اون و میون بازوهاش نگه داشت و به تلویزیونی که سریال رمانتیکی رو پخش میکرد خیره شد.
دستهاش بین موهای خوش عطرش چرخ میخورد و دستای سونگمین زیر لباس چان روی شکمش اشکال فرضی میکشید.
+ دستت بهتره؟
- هنوز درد میکنه،ولی نه زیاد
+ کی میری دکتر؟
- نمیدونم بیبی باید ببینم کی وقت میکنم.
+ چرا امروز نرفتی؟
- چون میخواستم اینجا بیام.
+ چان! میدونی که میدونم چون نمیخوای تنها بری این و میگی.
-اوم فک کنم همینجوری که میگی
+ فردا بریم ، من و تو با هم
-اما سرم فردا شلوغه
+ مهم نیست اجباریه باید بریم، نمیخوام بیشتر از این اذیت بشی تو باید مراقب خودت باشی
چان بوسه ای روی موهای پسر دل نگرانش گذاشت و باشه ای بهش گفت،عاشقش بود عاشق تک تک توجهاتی که بهش میکرد و دل نگرانی هایی که براش داشت..بهش قول داده بود آرامش زندگیش باشه اما گاهی ناخواسته برعکس میشد و این اذیتش میکرد،سونگمین سرش و میون گردن چان برد و بوسه ی آرومی و به گردنش زد،سونگمین عاشقانه چان و میپرستید، بخاطر مهربون بودن و عاشق بودنش.این که همه جوره کنارش بود و براش نقطه ی امن بود باعث میشد قلبش اکلیلی بشه.
+فکرای الکی نکنیا!وقتی اینجوری ساکت میشی متوجهش میشم،تو همیشه منبع آرامش منی، اتفاقات یه چیز عادی تو مسیر زندگیه اگر نیوفته زندگی جریان نداره و من همه جوره تو این مسیر کنارتم همونجور که تو بودی و هستی.
چان سونگمین و بیشتر به خودش فشرد و بخاطر حرفای قشنگی که زیر گوشش زمزمه میکرد قلبش لبریز از عشق شد.
-میدونستی عاشقتم؟
+ پس امشب اینجا بمون! از این فاصله خوشم نمیاد.
- نه تنها امشب بلکه هرشب میام اينجا و پیشت میمونم خوبه؟
سونگمین اوهومی گفت و همونطور که سرش رو شونه چان بود به سریال عاشقانهای که پخش میشد خیره شد و خودش و به نوازش های اروم چان روی لاله ی گوشش سپرد و ارامشی که بهش میداد و با جون و دل دریافت کرد.***********
بعله~ صحبتی ندارم
امیدوارم دوستش داشته باشین
YOU ARE READING
SKZ Scenario
Romanceهای^^ فقط یه برش کوتاه از زندگی چانگجینی داشتم که دوست داشتم جایی بذارمش و اره این شد که فعلا اینجام:) البته که هیچ ادعایی تو زمینه ی نویسندگی ندارم