سو چانگبین پسر جذاب مو مشکی که یونیفورم سفید پلیسیش به بدنش میچسبید و عضلاتش رو به نمایش میذاشت دقیقا فردی بود که مینهو توی رویاها تصورش میکرد. روزی که چانگبین بخاطر ترفیع درجه پا در بخشی که مینهو توش فعالیت میکرد گذاشت مینهو رو مجذوب خودش کرد. نگاه خیره ی مینهو چیزی بود که چانگبین به راحتی روی خودش حسش میکرد و وقتی منبع نگاه رو پیدا کرد تنها حرکتش نیشخندی بود که لبهاش رو تزئین کرد و باعث شد مینهو معذب بشه و سرش رو پایین بندازه.
وقتی همکارهاشون دورشون بودن، چانگبین پسر حرف گوش کنی بود که با مافوقش لی مینهو با احترام برخورد میکرد و خبری از نیشخندهای همیشگیش نبود. مینهو به هر دو ساید چانگبین واکنش نشون میداد، زمانی که با احترام باهاش برخورد میشد تنها زمانی بود که رفتار چانگبین رو تلافی میکرد و چانگبین خنده ی شیرینی که چشمهاش رو خط میکرد تحویل پسر میداد اما تصور این که چانگبین تاپش باشه چیزی بود که مثل خوره شب ها به جون مغزش میوفتاد و تا زمانی که خواب به آغوشش بکشه بهش فکر میکرد و باعث میشد با لبخند به خواب بره.
تقریبا ساعت های پایانی یکی از روزهای کاری شلوغ بود و مینهو همچنان تمام حواسش به پرونده ی زیر دستش بود و متوجه ی اومدن چانگبین کنار میزش نشد.
چانگبین وقتی بی توجهی پسر رو دید ابروهاش گره خورد و کنار صندلی مینهو رفت، پشت به همکارهاش به میز تکیه داد و خودش رو کمی بالا کشید و نصفه و نیمه روی میز مینهو نشست.
" مینهو شی! " چانگبین به آرومی زمزمه کرد.
مینهو با شنیدن اسمش سرش رو از پرونده بیرون کشید و به چانگبین که با نگاه نافذش بهش خیره شده بود، نگاه کرد.
" تایم کاری تموم شده نمیخوای بری؟"
" چی باعث شده به خودت اجازه بدی باهام غیر رسمی صحبت کنی؟ "
مینهو گفت و چانگبین رو به خنده انداخت.
" شاید این که به مدت ۱ ماه حتی بیشتر به خودت اجازه دادی بهم خیره بشی و گهگاهی زبون کوچیک صورتی رنگت رو حین نگاه کردن روی لبهات بکشی! "
مینهو با رو شدن دستش جلوی پسری که از خودش کوچیکتر بود لب زیرینش رو به دندون کشید و سعی کرد با دوباره مشغول کردن خودش به پرونده همه چیز رو به شکل اولش برگردونه.
چانگبین لبخند بزرگی به خجالت مینهو زد و دستش رو برای گرفتن خودکار مشکی رنگِ بین انگشتهای مینهو جلو برد و حین بیرون کشیدن خودکار، انگشتهاش رو مهمون لمس پوست لطیف پسر کرد.
" بلند شو، تا خونه میبرمت مینهو شی. "
چانگبین دستی روی شونه ی ظریف مینهو زد ازش فاصله گرفت تا وسایل هاش رو جمع کنه.
نشستن کنار مینهو و رسوندنش به خونه چیزی بود که چانگبین عمیقا این مدت میخواست. توجه ی مینهو رو داشت و برای بیشتر داشتن حریص شده بود. تپش قلبش رو به وضوح توی گوشش میشنید و امیدوار بود که به گوش مینهو نرسه. مینهو توی صندلی خودش رو جمع کرده بود و علاوه بر خیره شدن به بیرون با انگشتهاش بازی میکرد. بوی عطر تلخی که چانگبین به خودش زده بود توی محفظه ی بسته ی ماشین کاملا پخش بود و قلب مینهو بی تابانه به قفسه ی سینش میکوبید و دلش میخواست خودش رو توی بغل پسر پرت کنه و عطرش رو که با بوی تنش ترکیب شده بود از روی گردنش استشمام کنه اما مینهو حتی جرات نداشت سرش رو برگردونه .
چانگبین که بخاطر تپش شدید قلبش به شدت گرمش شده بود دستی به کراواتش کشید و دور گردنش شل کرد، شیشه رو پایین کشید تا هوای نسبتا خنک دمای بدنش رو پایین بیاره.
تقریبا به خونه ی مینهو نزدیک شده بودن که مینهو سکوتش رو شکست.
" اون چهار راه رو باید سمت راست بپیچید. "
چانگبین تایی به یکی از ابروهاش داد و به سمت مینهو برگشت.
" فکر کنم ازت کوچیکتر باشم اینطور نیست؟ "
مینهو دستپاچه به سمت چانگبین برگشت و به نیم رخ پسر خیره شد. موهایی که به سمت بالا هدایت شده بود و پیشونی بلندش توی دید بود، بینی خوش فرم و لبهایی که همیشه توی افکارش بوسیده بودتشون. اون همیشه توی تصوراتش چانگبین رو هیونگ صدا میکرد و واکنش جذابش رو تصور میکرد و این دلیلی بود که اون رو جمع خطاب کرده بود.
چانگبین با لذت زیر نگاه خیره ی مینهو به رانندگیش ادامه داد و بعد از پیچیدن به سمت مسیری که بهش گفته بود نگاهی به مینهو انداخت.
" اگر از نگاه کردن سیر شدی لطفا بقیه ادرس رو بگو."
مینهو از چانگبین چشم برداشت و بقیه ی آدرس رو بهش داد.
وقتی جلوی خونه ی مینهو ماشین رو متوقف کرد، همراه با مینهو از ماشین پایین اومد و به سمتش رفت. تقریبا نیمه شب بود و خلوتی کوچه بهش جرات داد که بیشتر به مینهو نزدیک بشه. مینهو لبخند درخشانش رو روی لبهاش نشوند و تحویل چانگبین که با فاصله ی کم ازش به ماشین تکیه زده بود، داد.
" جوابم و ندادی! مگه ازم کوچیکتری؟ "
مینهو فاصله اش رو کمتر کرد و بهش نزدیک شد.
" نه ازت بزرگترم. "
" پس باهام راحت باش. "
" همیشه اینجوری برخورد میکنی با همکارهات؟ " مینهو گفت و منتظر موند.
" معلومه که نه! "
" پس این یعنی من برات خاصم؟"
چانگبین نیشخندی تحویل مینهو داد و بدون جواب دادن به پسر که بی حواس مشغول بازی با کراوات شل شدهاش بود خیره شد. مینهو زیبایی مطلق بود، چشمهای گربه ای و تیله های مشکی رنگی که مدام خیرش بود قلبش رو به بازی میگرفت، لبهای صورتی رنگش چانگبین رو وسوسه میکرد که پسر رو به سینه ی دیوار بچسبونه و تا کبود شدن، لبهایی که میدونست قطعا شیرین خواهد بود ببوسه.
" چانگبین هیونگ. "
مینهو زیر لب جوری که چانگبین بشنوه گفت و سرش رو بالا آورد و با چشمهای مشکی رنگی که شیطنت درونش موج میزد به چانگبین خیره شد. چانگبین با شنیدن هیونگ از زبون پسر بزرگتر توی جاش از هیجان لرزید. با یک دست، دو دست مینهو رو که مشغول بازی با کروات زیر گلوش بود گرفت و فاصله ی کمی که بینشون بود و بست و بدنش رو به خودش چسبوند.
" توی لعنتی، چی تو سرت میگذره. "
مینهو به خاطر نزدیکی زیاد و دستهاش که فقط بین یک دست چانگبین قفل شده هیجان زده شده بود زبون صورتی رنگش رو روی لبهاش کشید و اجازه داد ذهنش سناریو های مختلفی رو کنارهم ردیف کنه و تنها زمانی که لبهای نیمه خیسش اسیر لبهای چانگبین شد تونست از فکر کردن دست برداره. بوسه های ریزی که کمکم شدت گرفت، زبونهاشون با هم برای رسیدن به حفره ی گرم دهان دیگری تقلا میکرد و پیروز میدون چانگبین بود؛ زبون و لب مینهو رو میمکید و صدای ناله های آروم مینهو حالش رو دگرگون میکرد.
دست آزاد چانگبین سمت کمر مینهو رفت و با فشاری به باسنش پایین تنه هاشون رو به هم چسبوند، مینهو با کمبود اکسیژن بوسه ی خیسشون رو شکست. لبهاش سرخ و متورم شده بود و برق چشمهای چانگبین رو دید.
" نظرت چیه امشب خونه ی من بمونی. "
چانگبین بوسه ی صدا داری به لبهای مینهو زد.
" نه، فردا باید جفتمون بریم سر کار. میخوای دیرمون بشه."
مینهو با رد شدن درخواستش لبهاش رو بیرون داد، ناراحتی به وضوح توی چشمهاش موج میزد.
" یعنی چانگبینی هیونگ نمیخواد پیشم بمونه. "
چانگبین با تموم شدن جمله ی مینهو، پسر رو تنگ تر تو آغوش گرفت. نیاز داشت با فشردنش مینهو رو توی خودش حل کنه.
" توی... لعنتی... میدونی با هیونگ صدا زدنم ... باهام چیکار میکنی؟ "
" پس هیونگی پیش من میمونه؟ آخه مینهو تنهایی میترسه. "
تمام مظلومیتش رو توی چشمهاش ریخت و به چانگبین نگاه کرد.
" اگر باهام وارد رابطه بشی، حق نداری به شخص دیگه ای نگاه کنی، من روت خیلی حساس میشم مینهو. "
" میپذیرم سختیشو." مینهو نفس لرزونی کشید و چشم از چانگبین بر نداشت.
" باید هیونگ صدام کنی."
" حتما هیونگی. "
با شنیدن چندمینبار هیونگ از زبون مینهو چانگبین سست شدن زانوش روش حس کرد، نفس عمیقی برای کنترل کردن خودش کشید.
" لعنتی.... کیتن کوچولو بدجور دلم و بردی. "
بوسه ی طولانی روی چشمهای مینهو نشوند، ازش فاصله گرفت و قبل از رفتن به سمت خونه ی مینهو در ماشین رو قفل کرد و امیدوار بود که صبح خواب نمونن.
YOU ARE READING
SKZ Scenario
Romanceهای^^ فقط یه برش کوتاه از زندگی چانگجینی داشتم که دوست داشتم جایی بذارمش و اره این شد که فعلا اینجام:) البته که هیچ ادعایی تو زمینه ی نویسندگی ندارم