Rainy day

216 31 2
                                    

صدای قطره های بارونی که به شیشه میکوبید و وزش باد خنکی که پرده ی حریر اتاق رو  تکون میداد دقیقا همون چیزی بود که همیشه دوست داشت توی تمام زندگیش داشته باشه.
پتو رو از روی خودش کنار زد و از تخت پایین اومد، بخاطر لباس حریر تنش کمی سردش شده بود  و به قصد بستن پنجره از تخت پایین اومد، بوی بارون  و خاک بارون خورده روحش رو نوازش میکرد.
قبل از بستن پنجره دستش رو بیرون برد. بخاطر خیس شدن دستش توسط بارون صدای خنده ی شیرینش اتاق رو پر کرد، صدایی که به راحتی به گوش های حساس چان رسید و بیدار شدن پسر عزیز کردش رو بهش خبر داد.
آخرين وسیله ی صبحانه رو روی میز گذاشت و به سمت اتاق خواب مشترکشون که طبقه دوم بود به راه افتاد .
در اتاق رو به آرومی باز کرد و با مینهویی که از پنجره آويزون  شده بود و از نشستن بارون روی موها و دستهاش ذوق کرد بود و میخندید رو به رو شد ، بدن خوش تراشش زیر پیراهن حریر سفید رنگش قلب چان رو به بازی میگرفت و قلقلکش میداد.
+ مینهو
مینهو با شنیدن اسمش خودش رو عقب کشید و به چانی که سه تا از دکمه ی پیراهن مردونه اش باز و شلواری همرنگ پیراهنش تنش بود خیره شد.
- چانی
موهای موج گرفته و نم دار مینهو و لباس حریر خیس شدش که به بدنش چسبیده بود و نیپل های صورتی رنگش رو به نمایش گذاشته بدن چان و گرم و گرم تر کرد و تپش قلبش نا مرتب شد، زیبایی پسر رو به روش برای قلبش زیادی بود.
بدون مکث بهش نزدیک شد و بعد از بستن پنجره بوسه ی عمیقی روی لب های مینهو نشوند.
گرمایی که از دستهای چان به پهلوهای مینهو وارد میشد اون رو از خود بی خود میکرد و قلب کوچیکش رو میلرزوند. میون بوسشون خودش رو بالا کشید و پاهاش رو دور کمر چان حلقه کرد، دستش رو بین موهای فر چان فرو برد و باهاشون بازی کرد.
حرکت بی وقفه ی لبهاشون نفس کشیدن رو براشون سخت کرده بود، مینهو با کشیدن موهای چان اون رو متوجه‌ ی خودش کرد و بوسه رو شکست .
وسط اتاق ايستاده بود و مینهو رو بغل کرده بود، نفس کشیدنشون بخاطر کمبود اسکیژن سریع و پی در پی بود؛ چان عاشق انعکاس تصویر خودش توی چشم های براق و عاشق مینهو بود، طرز نگاه کردن مینهو  به چیزهایی که خیلی دوستشون داشت متفاوت بود و این که میدید خودش صدر لیست دوست داشتنی های مینهو قرار داره قلبش و گرم میکرد.
+ با این لباس از پنجره آویزون میشی نمیگی سرما میخوری؟؟
- چانی آخه بارونش خیلی قشنگ بود!
+ عزیزم، ما یکساله اینجا زندگی میکنیم و اکثر زمان ها بارون داریم چطوری هنوز برات عادی نشده؟
مینهو ریز خندید و جوابی نداد، اخم محوی بین ابروهای چان نشست.
+ لباسهاتم که خیسه! تازه اصلا هم مناسب نیست!
- چانی، داری دعوام میکنی؟؟
از بغل چان پایین اومد،  لبهاش رو با ناراحتی  جلو داد و با چشمهای مظلوم بهش خیره شد.
+معلومه که نه بیبی
در عرض چند ثانیه از حالت غمگین و مظلوم بودنش بیرون اومد، نیشخندی گوشه ی لبهاش شکل گرفت؛ دکمه های پیراهنی که رو ب خشکی میرفت و اروم و دونه دونه باز کرد از چان رو برگردوند و همونطور که دستاش رو بیرون میاورد سمت حمام گوشه ی اتاق به راه افتاد، وقتی جلوی در حمام رسید پیراهن حریر رو روی زمین انداخت و بعد از در آوردن باکسرش که با کندترین حالت ممکن انجامش داده بود وارد حمام شد.
پیدا شدن بدن خوش تراشه مینهو بدون کوچک ترین مانع حال چان و دگرگون کرده بود و مینهو اگر قبل داخل شدن بر میگشت ، میتونست خیلی واضح ببیندش.
- من بعد دوش گرفتن میام پایین، میتونی اونجا منتظرم باشی.
چان همچنان‌  وسط اتاق مونده  بود و به جای خالی مینهو نگاه می‌کرد.
بعد از باز کردن آب گرم،مینهو که توجه ی مدنظرش رو از چان دریافت نکرده بود، مثل گربه هایی که بهش محبت نشده شروع به غر غر زدن کرد.
" واو حتی هیچیم نگفت"
"فکر میکردم بیاد"
"خب من دوش دونفره خیلی طولانی میخوام"
"خب من میخوام چانی من و بشوره"
"انگشتاش بین موهام باشه"
"کلی هم نازم کنه"
+ خب دیگه از چانی چی میخوای؟؟؟؟
دستهای چان آروم دور شکمش حلقه شد و شروع به نوازش کردن شکمش کرد، چونش رو روی شونه مینهو گذاشت و از فاصله ی نزدیک به چشمهای متعجبش خیره شد.
مینهو بهت زده از ورود چان ک متوجهش نشده بود  بهش نگاه میکرد، بدن بدون لباس چان چسبیده به بدنش باعث پرواز کردن پروانه ها توی شکمش شده بود.
+نگفتی! دیگه چی میخوای؟
-چان
مینهو رو تو آغوشش به سمت خودش چرخوند و شروع به حرکت کرد تا به زیر دوش رسیدن.
+چانم تورو میخواد بیبی. به نظر میرسه قرار دوش گرفتنمون زیادی طولانی بشه.
و شروع به بوسیدن گربه ی خیس شده ی میون بازوهاش کرد تا بتونه تمام درخواست هایی که مینهو زیر لب برای خودش غر میزد رو برآورده کنه و اون روز طولانی ترین دوش گرفتنی بود که مینهو درخواست کرده بود.

SKZ ScenarioWhere stories live. Discover now