نسیم ملایم بهاری پرده ی اتاق رو به حرکت درآورده بود و عقربه های ساعت نیمه شب رو نشون میداد. صدای پیامک، مینهو رو از افکار نیمه شبش بیرون کشید؛ گوشیش رو از روی میز کنارِ تخت برداشت و با اسم " جینی " مواجه شد، لبخند محوی روی لبهاش جا خوش کرد. بعد از خوندن پیامِ هیونجین از تخت بیرون اومد و با نور مهتابی که خوابگاه رو روشن کرده بود و دید نسبی بهش داده بود به سمت ورودی خوابگاه به راه افتاد. تکیه زده به دیوار منتظر شنیدن ۲ ضربه ی همیشگی هیونجین موند.
چیزی از منتظر موندنش نگذشته بود که با شنیدن صدای همیشگی، درب رو باز کرد و هیونجین با لبخندی که زیبایی چهرش رو دو چندان میکرد وارد شد و درب رو با ملایمت پشت سرش بست.
مینهو فاصله ی کم بین خودش و هیونجین رو با حلقه کردن دستهاش دور کمرش از بین برد، اون رو به خودش چسبوند و موهای قهوه ای روشنش که صورتش رو پوشونده بود کمی کنار زد.
" دلم برات تنگ شده بود. " هیونجین با حلقه کردن دستهاش دور گردن مینهو آروم زمزمه کرد و برق چشمهای مینهو باعث بزرگتر شدن لبخندش شد.
" هوای خیلی خوبه، نظرت چیه بریم قدم بزنیم؟ " مینهو گفت و بوسه ای روی خال زیر چشم هیونجین نشوند. خال زیر چشم هیونجین یکی از نقاطی بود که مینهو عاشق بوسیدنش بود.
" میدونی که من هر جایی که بخوای باهات میام. " هیونجین روی لبهای مینهو زمزمه کرد و با تموم شدن حرفش لبهای پف دارش رو به لبهای مینهو چسبوند تا بی تابی قلبش رو آروم کنه. صدای تپش قلب هیونجین واضح و بلند بود و از گوش مینهو دور نموند و هیجان عجیبی به رو به جون مینهو انداخت. عشق دو طرفه ای که بینشون در جریان بود و مراقبت کردن های یواشکیشون با کمی دقت قابل لمس بود.
لبهاشون روی هم حرکت میکرد و حرکت انگشتهای مینهو روی کمر هیونجین آرامش رو بهش منتقل میکرد.
مینهو بعد از مک محکمی که به لبهای پفکی هیونجین زد ازش فاصله گرفت؛ هر دو به نفس نفس افتاده بودن، هیونجین با اکراه از مینهو جدا شد بعد از مرتب کردن لباسش و نشوندن بوسه ی طولانی روی چشمهای مینهو درب خوابگاه رو باز کرد و مینهو رو به بیرون راهنمایی کرد.
هم قدم با هم پیش میرفتن، مینهو انگشت کوچیک هیونجین رو گرفته بود و سعی در طبیعی جلوه دادن پیاده رویشون بود. هیونجین دستی روی قلبش که به خاطر بانمک بودن هیونگش تند میکوبید کشید و به مینهو نزدیک تر شد؛ پیاده روی آخر شب حکم قرار عاشقانشون رو داشت. تنها زمانی که کمتر جلب توجه میکردن نیمه های شب بود.
" جینی میشه بریم جای همیشگی؟ "
" چرا که نه مینهو هیونگ. "
هیونجین انگشتهاش رو کامل بین انگشتهای مینهو قفل کرد و مسیرشون رو به سمت مکان دوست داشتنیشون کج کرد، باد ملایم موهای بلند هیونجین رو به بازی گرفته بود و مینهو با علاقه به رقصیدن موهای ابریشمیش نگاه میکرد، دست هیونجین رو محکم تر گرفت و شونه به شونه ی پسر کوچیکتر هم قدم شد.
مکانی که هر دو به تازگی کشف کرده بودن دور از دید رهگذرها بود و دنج بودنش قرارشون رو دوست داشتنی تر میکرد. هیونجین به درخت تکیه زده بود و مینهو سر روی پای هیونجین گذاشته بود و ستاره های چشمک زن آسمون رو نگاه میکرد.
" جینی ستاره ها رو ببین چشمک میزنن، آسمون امشب خیلی پر ستاره هست. "
هیونجین خیره به چشمهای مینهو سری تکون داد.
" آره واقعا هم پر ستاره هست."
مینهو نگاه به هیونجین انداخت و اخم محوی کرد.
" ولی تو که آسمون و نگاه نمیکنی! "
هیونجین خنده ی آرومی کرد و گونه ی مینهو رو نوازش کرد.
" هیونگ، من آسمون خودم رو دارم؛ چشمهای تو از آسمون پر ستاره ی سئول هم پرستاره تره و من خوشبخت ترین فرد جهانم که ستاره های چشمات با دیدن من بیشتر میدرخشن."
مینهو خجالت زده سرش رو توی شکم هیونجین پنهان کرد و هیونجین انگشتهای کشیده اش رو مهمون نوازش موهای مشکی رنگ هیونگش کرد.******
هایییی، چطورید؟؟؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه و نظر یادتون نره:) لایکم بکنین و این که بوک کناری یه فیک به نام شهرعجایب با کاپل های چانگلیکس و چانهو دارم آپ میکنم خوشحال میشه بهش سر بزنید و به دوستاتون معرفیش کنید:)
موچتون دارم
YOU ARE READING
SKZ Scenario
Romanceهای^^ فقط یه برش کوتاه از زندگی چانگجینی داشتم که دوست داشتم جایی بذارمش و اره این شد که فعلا اینجام:) البته که هیچ ادعایی تو زمینه ی نویسندگی ندارم