ᴘᴀʀᴛ12🔞

96 9 14
                                    

هی گایز این پارت دارای اسماته و ممکنه مناسب هرکسی نباشه ولی امیدوارم لذت ببرید ⚠️

*زین
حموم بود تازه اومده بود بیرون و داشت موهاشو خشک میکرد که صدای باز شدن در و محکم بسته شدن در اتاق لویی رو شنید زیاد جا نخورد لویی وقتی مست بود یا دستش پر بود یا وقتی در و با پاش میبست زیاد از این صدا های بلند ایجاد میکرد پس به کارش ادامه داد بالاخره لباسشو پوشید و خواست که بره و از لویی سشوارو بگیره اما دستش رو دست گیره خشک شد وقتی اون صداهارو شنید داشت درست میشین اون صدای هری بود که داشت التماس میکرد اول فکر کرد یه شوخیه اما تن صدای هری شبیه به هرچی بود جز شوخی درو باز کرد و با دیدن لویی که اونطوری روی هری خیمه زده و داره بهش دست درازی میکنه و اون پسر زیرش داره اشک میریزه تک تک اجزای بدنش اتیش گرفت هم عصبی بود هم ناراحت برادرش لویی چطور تونسته بود با اون پسر همچین کاری کنه سریع خودشو جمع کرد رفت لویی رو از پشت گرفت و محکم به عقب هل داد لویی تا ایستاد یه چک دقیقا روی صورتش کاشته شد
این سخت بود برای هردو این اولین باری بود که زین دست روی لویی بلند کرده بود
لویی حالا با چشای اشکی به زین نگاه میکرد اما زین دیگه اون نگاه مهربونو بهش نداشت لویی اروم به هری نگاه کرد هری ای که چشاش پر از اشک بود و رد خیسیش رو گونه هاش مونده بود لویی چه غلطی کرده بود اون مگه قرار نبود رو اون گونه ها فقط یه حفره به جای بزاره پس این ردخیس جای اون چال زیبا چیکار میکرد لویی گند زده بود و خودش هم اینو میدونست و حالا تنها چیزی که میدید نگاه پر از نفرت و غم هری و تاسف و درد زین بود
زین یقشو گرفت و تو صورتش با دندونای چفت شده غرید

_میری تو اتاق من میمونی تا بیام دهنتم میبندی
لویی بدون اینکه چیزی بگه فقط گوش کرد
بعد بیرون رفتن لویی رفت و کنار هری نشست اون پسرو تو بغلش محکم فشرد و هری بی اراده فقط گریه کرد نمیدونست چطور و یا چرا اما زین پر از ارامش بود

_هیشششش اشکال نداره باشه اشکال نداره همه چی درست میشه اون بعضی اوقات زیادی از کنترل خارج میشه ولی باور کن من بهتر از هر کسی حتی خودش میشناسمش اون فقط فقط زیادی احمقه

+اون سعی..سعی کرد..ب..به.م..بهم دست بزنه
هری میون گریه هاش بریده بریده گفت

_هی هی باشه باشه اروم باش میدونم هزا میدونم منو نگاه کن هی لطفا نگام کن

_اشکاتو هدر نده باشه هیچ چیز اون قدر با ارزش نیست که بخوای واس خاطرش اشک بریزی هی اولین باری که دیدمت تو بدترین حالت ممکن بودم اما از چشمم دور نموندی یه پسر که به زیبایی بهشته با چشمایی که زمرد جلوش به زانو درمیاد و جوری که با اطرافیانت مثل ناجی رفتار میکنی از چشمم دور نموند و دومین چیز زمانی بود که نگاه های لویی رو بهت دیدم پسری که جز مادرش به همه جوری نگاه میکنه که زنده و مردشون هیچ فرقی براش نداره داشت به تو جوری نگاه میکرد که میدونستم هیچ شانسی برای با تو بودن ندارم اره نمیتونم بگم روت کراش بودم نه ولی مگه ادم چندبار در روز یه الهه مهربونیی روبه روش میبینه نمیگم ناراحت بودم نه اصلا اتفاقا از همیشه خوشحال تر بودم تو میدونی که من مریضم پس نیاز نیست چیزیو ازت مخفی کنم هری من توی تو اون لحظه اینو دیدم
(به تتو لنگر روی دست هری اشاره کرد)
لو با خیلیا گرم میگیره ولی خیلیارو وارد زندگیش نمیکنه من و مادرش تنها چیزیه که داره و من میدونستم فردا ممکنه نباشم و جوانا خب اون حالش خوبه ولی اونم مریضه ما تنها لنگر های کشتی روح اون به بدنشیم اما من اون روز تو چشاش دیدم که یه لنگر جدید پیاده کرده نمیخوام فکر کنی میخواستم ازت سو استفاده کنم نه اون لنگر های زندگیشو میپرسته هز پس خواهش میکنم بدون انقدر با ارزش هستی که تو دوروز تونستی لنگر زندگی یه انسان شی پس لطفا گریه نکن خواهش میکنم

Eros NemesisWhere stories live. Discover now