ᴘᴀʀᴛ20

60 15 144
                                    

*زین
+ دیس شت

_لو میشه بس کنی این پنجمین باریه که داری میگیش
زین تقریبا نالید وقتی تازه پاشون به خونه رسیده بود
اون مجبور شده بود همه چیو واسه لویی تعریف کنه و اون پسر داشت فقط زینو سرزنش میکرد

+خب واقعا تو کتم نمیره مرد اگه واقعا ازش خوشت میاد و اونم از تو چرا دهن فاکیتو باز نمیکنی تا بهش بگی

_هی من نگفتم اونم ازم خوشش میاد

+درسته تو فقط گفتی اگه اونجا میکردیش اون اعتراض نمیکرد

_من اینطوی نگفتم

+ولی من اینطوری شنیدم مالیک

_فاک بهت

+کام ان زین تو که واقعا نمیخوای بگی بخاطر اختلاف طبقاتی نمیخوای باهاش باشی نکنه باز سریال ترکی دیدی

_اوففف لو من میگم ما وضعیتمون یکی نیست

+اره اره کسشرو از اینجور حرفا زی یه نگاه به رابطه منو هری بکن من حتی نمیدونم اون پسر چرا هنوز با منه  ما دنیامون زمین تا اسمون باهم فرق داره تو الان میگی چیکار کنم زنگ بزنم باهاش کات کنم

_خفه شو

+خب پس مشکل فاکیت چیه؟

_مشکل فاکیم گذشتمه من نمیتونم یکی دیگه رو هم وارد جهنم زندگیم کنم

+هی میشه خفه شی وقتی میگی یکی دیگه یه طوری هستی انگار زندگی منم جهنم کردی

_نکردم
زین با داد و باحالتی گفت که انگار لویی جوابشو میدونه

+نه نکردی تو فاکی هیچیو خراب نکردی میشه دست از این مقصر دونستن فاکیت برداری

_تو میشه دست از سرمن برداری

+نه

_اوکی منم نه
خب اونا دوباره شدن دوتا جون ۱۸ساله که مثل بچه ها فقط سر هم داد میزنن والانم جفتشون رفتن و روی بالکن نشستن و هیچ حرفی برای گفتن ندارن

بعد کشیدن سیگارشون لویی این سکوت مضخرفو شکست
+زی میشه گذشته رو فراموش کنی
اینبار بیشتر مثل یه خواهش بود نه دادی نه زوری

_بیا اینجا
زین رو به لویی گفت و دستاشو برای بغل کردنش باز کرد و لویی مثل همیشه رفت و تو بغل مرد رو به روش نشست و میدونست این حرکت زین یعنی قرار نیست حرفای قشنگی بزنه

+خب ؟

_خب؟

+خب مالیک معمولا بعد این قسمت تو باید شروع به حرف زدن با اون صدای سکسیت کنی

_شاید اینبار نه

+چرا اینبار اره

_خب اگه قرار نیست دوباره داد بزنی و بهم بگی اندازه شت ارزش ندارم .....تو.......تو میدونی که من اینده ای هم ندارم لو 
زین با صدایی که هر لحظه در حال فروپاشی بود گفت
و دوباره اون کلملت مثل پتک به سر لویی خورد و خیلی چیزارو به یادش اورد
خواست بلند شه که دست زین دور کنرش دوباره  اونو مجبور به تو بغل اون مرد بودن کرد
_لو میشه اینبار فرار نکنیم
با صدای غمگینش گفت
وقتی جوابی نشنید اینو یه جواب مثبت برداشت کرد
سرشو به دیوار تکیه دادو چشاشو به چراغ های شهر داد  و به حرف اومد
_لو این مریضی فقط ...
کلماتو گم میکرد اما میخواست ادامه بده
چونشو رو شونه لویی گذاشت و چشاشو بست تا بهتر تمرکز کنه

Eros NemesisWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu