ᴘᴀʀᴛ18

71 10 30
                                    

*زین
سر میز نشسته بودیم فهمیدم لیام نیست ولی چیزی هم نپرسیدم اما تسا پرسید منم گوشامو تیز کردمو فهمیدم رفته لباس عوض کنه
زیاد نگذشته بود که بالاخره لیام اومد خب نمیتونم بزنم زیرش اون پسر با همه خنگ بودنش خوب بلده لباس بپوشه اومد نشست رو به رو نمیتونستم چشامو از روش بردارم اون واقعا خوشگله تا چشاش خورد بهم سریع نگاشو دزدید خوشم میاد از اینکه اینطوری روش تاثیر میزارم جوری که یهو بخاطر یه نگاه سرخ شده این پسر واقعا ۲۵سالشه چرا شبیه ۱۹ساله ها رفتار میکنه خب فک کنم بد نباشه یکم بیشتر خجالت زدش کنیم
(پ.ن:کرم داره مرتیکه ولش کنید )
میخواستم یچی بگم که یهو مگی بلند شد جیغ جیغ کردن که با من برقصید سرو صدا خیلی زیاد بود واسه همین حس کردم الان حنجرش جر میخوره
مگ٪تروخدااااااا لیام تو سرپرستی و شاد نگه داشتن ما وظیفته پس پاشو

+واقعا حسش نی

مگ٪اهمیت نمیدم حسش هست یا نه پاشو

بالاخره با زوربا لیام رفتن رو پیست رقص نگاشون میکردم که مگی چقدر انرژی داشت و لیام چطوری میخندید خب هیچوقت فک نمیکردم بخاطر خنده یه نفر اینطوری بهم بریزم ذهنم درگیر بود که یهو یچی مثل کنه چسبید بهم خب یه نگاه به دورم کردم فاک بهش هیچکس جز من سر میز نمونده بود و الان دخترا دورمو پر کرده بودن کم کم حس میکردم داره بهم تجاوز میشه

~هی ددی
یکی از دخترا گفت منم لبخند کجی زدم

_هی بیبی

~اوه فاک حتی صداتم زیادی جذابه میشه امشب من مال تو باشم ددی من دختر خیلی خوبیم خیلی کارا میتونم بکنم

_اوه بیبی گرل معلومه که دختر خوبی هستی ولی ددی اصلا حوصله نداره کسی رو بفاک بده

~لطفا ددی من میتونم خیلی راضی کننده باشم

_میدونم بیب ولی از من چیزی گیرت نمیاد بالاخره دختره رو از سرم وا کندم و خلاص شدم دوباره نگاهم رو پیست رقص قفل شد که اینبار با چیزی که دیدم چشمام چهارتا شد

*لیام
با مگی میرقصیدم که یه پسره اجازه خواست مگی هم سریع قبول کرد اون دوتاهم باهم رفتن رقصیدن بالاخره ازاد شدم سمت میز میرفتم که یه مردی اومد سمتم

^هی لاو افتخار میدین باهم برقصیم

از نگاهش اصلا خوشم نمیومد خیلی هیز بود

+امم نه مرسی

^راجبش فک کن من رقصنده خیلی خوبیم

+باشه ولی الان خستم

^باشه لاو من همینجا منتظر میمونم

بی حرف رفتم سمت میز که با چیزی که دیدم حس کردم سرم داغ شده یه دختر روپاهای زین نشسته بود و با انگشتاش با لب و یقه زین بازی میکرد و زین با یه نیشخند بهش نگاه میکرد عصبی بود بی دلیل عصبی بودم راه اومده رو برگشتم و همون مردو دیدم

Eros NemesisDonde viven las historias. Descúbrelo ahora