Part24

68 11 238
                                    

*زین
(دوروز بعد)
ذهنم هنوزم خیلی مشغول بود مردی که بعد ۷سال برگشته ادمی که تمام زندگیمو نابود کرد از یه پسر ۱۸ ساله اینو ساخت این ادمی که الان هستم چی میخواد واسه چی برگشته همه و همه چی برام شده بود یه سوال مبهم بدون هیچ جوابی اما ترجیح دادم اون بحثو ببندم تا نه من نه لویی و نه لیام اذیت نشیم و لیام خب اون پسر خیلی شبیه دختر بچه های دوسالست دیروز با بدترین بهانه جهان کارو پیچوند و با گفتن مریض بودم شرکت نیومد و امروز خب فکر کنم مریضیش یه غیبت حسابی کنار هری و نایل بود درست حدس زدین هری امارشو بهم داد ولی نگفت اون پسر چی گفت اما خب در هر صورت اون امروز سر کار برگشته بود و دقیقا مثل یه موش یواشکی وارد اتاقش شده بود خب پس اگه اون موش کوچولو میخواد بازی کنه من کی باشم که رد کنم الانم تقریبا خیلیا رفتن و افراد کمی توی شرکت باقی موندن پس سمت اتاقش رفتم عجیب بود که واندا پشت میزش نبود ولی فکر کنم حدسش اصلا سخت نبود که کجاست جدیدا هربار که از اتاق استرنج بیرون میاد سرخه وحتی یه بار گردنشم کبود بود پس کاملا مشخصه کجاست
بهتر الان راحت تر دسترسی دارم رو به روی در اتاق لیام قرار گرفتم و یه بار در زدم با گفتن کلمه بیا تو وارد اتاق شدم سرش پایین بودو چهره جدی به خودش گرفته بود که اگه روراست باشیم نمیشناختمش میگفتم چه ددی ای ولی خب متاسفانه میشناسمش و اونم اینو با تغییر صورتش از یه ادم جدی به یه پاپی کوچولو با دیدن من بهم ثابت کرد  جوری که صورتش ۱۸۰درجه تغییر کرد و الان شبیه یه پاستیل نرم خرسی بود که دلم میخواست تک تک نقاط صورتشو ببوسمو بدنشو به.....
فاک بهش حتی با فکر کردن بهشم دارم هارد میشم فکر کنم یکم دیگه بهش نگاه کنم روی همین میز بخوابونمو بکنمش تک سرفه ای کردم تا هم خودم و هم اونو از فکر بیرون بکشم اروم سلام کرد

+سلام

_سلام فکر میکردم مریضی ؟😏
تغیررنگ صورتونگاه مضطربشوبه وضوح میدیدم

+چیزها نه چیزه یه گلو درده ساده

_اوه فکر کنم گلو دردت بخاطر یه چیز دیگه بود الکی نیاز نبود از کارات عقب بیفتی بیبی

واقعا اذیت کردن لیام سرگرم کننده بود جوری که گونه هاش رنگ میگرفت فاک بهش نمیتونستم از فکر به فاک دادنش در بیام خب اون پسر حتی شبیه به دوست پسر هم باهام رفتار نمیکنه و دروغ چرا این یکم اذیتم میکنه پس صد در صد نمیتونم برای بار سوم بفاکش بدم
دیگه کم کم این سکوت بینمون کلافم کرد پس با یه کلمه شکستمش

_خب؟

سرش سریع بالا اومد و با نگاه پر از سوالش بهم خیره شد

_دمن لیام بیا اینجا
اینبار جملم یکم عصبی بود خواست اعتراض کنه با گفتن جمله همین حالا مجبور شد بلند شد و رو به روم قرار گرفت خواست بشینه کنارم که دستشو کشیدم رو پاهام نشوندمش

Eros NemesisNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ