part23

78 11 45
                                    

*هری
+ما باید به زین بگیم لو

_هرگز حتی فکر گفتنشم نکن

+اما اگه اون اینجارو بلده یعنی محل کارتونم بلده اگه یه جا زینو تنها گیر بیاره چی ؟

_میکشمش اگه حتی فکر نزدیک شدن به زینو کنه کاری میکنم تا اخر عمرشو توی جهنم بگذرونه
لویی با همه حرص تو صداش راجب مردی حرف میزد که فقط سه بار تو زندگیش دیده بودش اما اندازه ۳میلیون بار تو ذهنش سلاخیش کرده بود

+اما

_هری دیگه نمیخوام راجبش بحث کنم

لویی با صدای تقریبا بلندی گفت و هری ترجیح داد که سکوت کنه هری نگران بود لویی بشدت عصبی بود و البته با چیزایی که لویی براش تعریف کرد بود حق هم داشت و این حتی هری هم عصبی میکرد اما جوری که لویی قاطعانه راجب کشتن اون مرد حرف میزد جوری نبود که انگار تو عصبانیت گفته شده باشه انگار لویی سالها نقشه کشیده تا اون مردو از هستی پاک کنه جوری که انگار اصلا وجود نداشته  همونقدر قاطعانه و مصمم

تقریبا نیم ساعت گذشته بود لویی هنوز به یه جا با اخمای تو هم رفته نشسته بود و نگاه میکرد و هری برای سرگرم کردن خودش داشت غذا درست میکرد
بعد اینکه غذا رو درست کرد،دوباره کنار لویی نشست و لباشو کوتاه بوسید وقتی به چشاش نگاه کرد دوباره درونش اون اشوب بپا شد چشایی که حالا پر از اشک بودن و اشکایی که برای پایین اومدن التماس میکردن هری سریع بغلش کرد و به ثانیه ای نکشید که صدای هق هق لویی خونه رو در بر گرفته بود

+هشش اروم باش لو لطفا

_اگه نتونم ازش محافظت کنم چی نمیخوام دوباره زینو اونقدر نابود ببینم اون تازه داره با لیام کنار میاد تازه لیامو پیدا کرده
لویی میون هق هقاش میگفت و هری همه تلاششو میکرد تا ارومش کنه

+باشه هششش اروم باش بخاطر من بخاطر زین اینطوری میخوای کنار زین بمونی اینطوری ازش محفاظت کنی اون نیاز داره برادرشو قوی ببینه

هری میدونست این مرد با اومدنش خیلی چیزارو خراب میکنه والان نگران بود نگران زین و لویی و لیام میدونست که الان که اونا باهم حرف میزنن زین و لیام دارن برای ایندشون کنار هم برنامه میریزن و اومدن این مرد یعنی نابودی اینده و دوباره متولد شدن گذشته اما هری همچنان معتقد بود که زین باید راجب این ماجرا و برگشت اون مرد بدونه  پس تصمیماتی داشت که قصد گفتنشونو نداشت لااقل نه به لویی عصبی

*لیام
با خوردن نوری توی صورتم و نوازش گونه هام چشامو باز کردم چندبار پلک زدم وقتی واضح نگاه کردم و متوجه اطرافم شدم صحنه ای که باهاش مواجه شدم فراتر از واقعیت بود رو به روی من واقعا زین مالیک همیشه مغرور بود که داشت اروم و با ملایمت با پشت دست گونه هامو نوازش میکرد با اون چشای خورشیدیش بهم نگاه میکرد
_گود مورنینگ دارلینگ

Eros NemesisDonde viven las historias. Descúbrelo ahora