ᴘᴀʀᴛ15

63 9 12
                                    

بچه ها من نویسنده نیستم و نوشتن این فف هم صدقه سریه یه خواب بود که دلم نمیومد فقط یه وانشات ازش باشه واسه همین نوشتم ولی واقعا وقتی هیچ نظری راجبش ندارید حس میکنم دارم گند میزنم چون اوصولا من یکم شسمغزم و زیاد گند میزنم بخدا اگه فقط یه نفرم بگه از فف راضیه کافیه چون میترسم یه وقت داستان کلیشه ای شه یا جذاب نباشه چون خودمم حس میکنم
هیجانش کمه یونو :))


*واندا
_اومم میتونم بیام تو

+اوه البته بیا
استرنج گفت و از پشت میزش بلند شد

_امم نمیخوام مزاحم شم اگه وقت نداری بعد..

+واندا مزاحم نیستی وقت هم دارم لطفا بگو

_اوووم من چندتا از وسایلمو توی خونت جا گزاشتم و توشون یه گردنبند سنگی زرد هست ویژن بهم داده بود و میخواستم بدونم میشه امروز بیام و ازت بگیرمش
ویژن نامزد سابق واندا بود واندا از هرچیزی تو جهان بیشتر دوسش داشت اون یه مرد قد بلند سفید رو با موهای طلایی چشای ابی بود که طی یه اتقاق طلخ توی یه کشتارجمعی به قتل رسید از اون موقع حدود ۷ سالی میگذره

+اوه اره البته امم چیزی نمیخوری برات بیارم

_استرنج من خودم همیشه برات قهوه میارم

+اوه ارهه جدیدا یکم هواس پرت شدم😂😂
+خب پس امروز وقتی دارم میرم بهت میگم تا باهام بیای

_اوه باشه ممنون

+راستی

_جا...بله

+فک کنم من از جان خوشم بیاد
استرنج گفتو چشمکی زد واندا سرشو انداخت پایین چون مطمئن بود تک تک اجزای صورتش قرمز شدن

استرنج لبخند ملیحی زد و ادامه داد
+امم میخواستم بگم با لیام هماهنگ کن که به جلسه فرانسه بره و اینبار اون مدیریتو به دست بگیره

_امم ولی مگه قرار نبود اون با خودت باشه

+اره اما به نظرم وقتشه اونم یه مسئولیت بزرگتر از امضا کردن روی دوشش باشه چون احتمالا من قصد دارم برم نیویورک برای زندگی و شرکت باید دست یکی بمونه

_اوه
رنگ لبخند از صورت واندا محو شد و حالا جاشو به ناراحتی چشاش داد

+چیزی شده؟

_امم نه پس بهتره من برم به لیام بگم

+واندا کجا؟

_برم به لیام بگم دیگه؟

+ولی من حتی نگفتم لیام باید چیکار کنه چیو میخوای بهش چی بگی

_امممم اره معذرت میخوام

+اشکال نداره بشین لطفا خسته میشی

واندا نشست و استرنج شروع کرد به توضیح دادن واندا خیلی فکرش مشغول بود پس هرچی که استرنج میگفت سریع مینوشت تا فراموش نکنه

Eros NemesisOnde histórias criam vida. Descubra agora