پارت نهم

624 55 6
                                    

با کنجکاویه تمام سمت در میرم و اروم بازش میکنم.
اووو این همون اتاقه اره خودشه راجبش شنیده بودم اتاق ضروریاته.
قدم هامو با تردید به سمت داخل اتاق برمیدارم.
هر چه نزدیک میشم صدای پیانو هم بلند تر میشه.
+بلاخره اومدی پاتر...

به سمت صدا حرکت میکنم و با دیدن دراکو که در حال نواختن پیانوئه تعجب میکنم.
تو...تو نگفته بودی که پیانو میزنی...
+خیلی چیزا هنوز مونده که راجب من نمیدونی . بیا بشین

و خودشو یکم کنار میکشه و جای کوچکی روی صندلی پشت پیانو خالی میشه. سریع میرم و خودمو اونجا جا میدم... قلبم از شدت هیجان و استرس تاپ تاپ پشت سر هم میزنه و یه لحظه هم از سرعتش کم نمیشه.
سخته؟
+اگه بلد باشی و با عشق بنوازی اصلا . میخوای امتحان کنی؟
ولی من که بلد نیستم....

هنوز جملم کامل نشده بود که انگشتای دراکو روی دستام حس میکنم که اونارو گرفته وبه سمت کلید های پیانو میبره...
این دستام که از شدت استرس یخ زده ، این قلب لعنتیم که صدای تاپیدنش هر لحظه بلند تر میشه من و لو میده....
من و لو میده و در اخر ممکنه دراکو متوجه حسم بهش میشه....

دستاشو یک لحظه هم از روی دستام برنمیداره و سعی میکنه بهم یاد بده چطور بتونم انگشتامو روی جای مناسب قرار بدم.
+اینم بگم یاد گرفتنش اونقدرام آسون نیست و طول میکشه.
کاملا مشخصه.
اممم خب میشه اهنگ مورد علاقتو برام بزنی...البته اصرار نمیکنم هرطور دوست داری ولی...

+wedding of love
چی؟
+اسم اهنگه...اهنگ مورد علاقم مگه همینو نمیخواستی؟
چرا خب....
و شروع میکنه به نواختن و صدام توی گلوم خفه میشه.

چقدر حرکات دستاش نرم و زیباست.
با هر برخورد انگشتاش با کلاویه های پیانو قلب من بیشتر و بیشتر و بیشتر عاشقش میشه.
انگار داره با نواختنش روح من و نوازش میکنه.
اخرین حرکت روی کلاویه ها میزنه و به اهنگ پایان میده.

صورتشو به سمتم برمیگردونه و توی چشمام زل میزنه.
این نگاه اره همین نگاه ها میتونه من و تا دم مرگ هم ببره..میتونه باهام حرف بزنه...میتونه بگه چی تو دلش میگذره...میتونه....
نگاهمو از چشماش میگیرم و مدت کوتاهی به لباش خیره میشم. اونم که متوجه نگاه های من به لباش شده اروم سرشو جلو میاره و دستشو سمتم میگیره و پشت گردنم قرار میده.

اروم انگشتاشو توی موهام فرو میکنه و صورتم نزدیک تر و نزدیک تر به خودش میکنه. نفسای گرمش به صورتم برخورد میکنه و تک تک سلول های بدنم گرمای وجود اونو حس میکنه.
در عرض چند ثانیه این فاصله کوتاه بینمونم از بین میره و تنها چیزی که حس میکنم لبای شیرین دراکو که بین لبام قرار گرفته است.

بوسه های اروم و کوتاه ولی سرشار از عشق روی لب های هم‌ میکاریم. طوری لبامون قفل هم شدن که انگار از اول برای هم ساخته شده بودن...انگار لبامون مثل تیکه های پازل بود که همو گم کرده بودن ولی الان باز همو پیدا کردن و سرجای درستشون قرار گرفتن.

بوسه ی عمیقی روی لبای هم به جا میزاریم و لبامون از هم جدا میشن ولی هنوز فاصله کوتاه بینمون هست.
پیشونیشو به پیشونیم تکیه میده و اروم زمزمه میکنه.
+من انتخاب کردم ، من تورو انتخاب کردم هری.... برای همیشه.

Dark Paradise Where stories live. Discover now