پارت بیست و یکم

349 32 0
                                    

شیشششش درا اروم باش...همه چی درست میشه...خودمون درستش میکنیم لازم نیست ناراحت باشی دوتایی از پس ایوانچی بر میایم نگران نباش.
نفسشو محکم بیرون داد و با برخورد نفس گرمش توی گردنم احساس آرامش کردم ، اروم سرشو بالا اورد.
+منم تصمیم گرفتم که چند روزی همو نبینیم تا این ایوانچی کاری نکنه میخواستم توری نشون بدم که انگار دیگه با هم نیستیم تا بلایی سر تو نیاره.
و میبینی که نیورده..درا دیگه لازم نیست نگران باشی ما از پسش برمیایم بهت قول میدم.
+مطمئنی که میتونیم؟
هیچ وقت انقدر مطمئن نبودم.
هر دومون انتخاب کرده بودیم که با هم با ایوانچی رو به رو بشیم. هیچکدوم نمیدونستیم که فردا چی در انتظارمونه...شاید دیگه نتونیم کنار هم باشیم...کنار هم بخندیم...گریه کنیم...و یکیمون مجبور باشه تا اخر عمرش حسرت یه بار دیگه در آغوش کشیدن اون یکی و بوسیدنشو داشته باشه.
ولی از یه چیز مطمئن بودم....اگه با هم باشیم هیچ چیز و هیچکس نمیتونه جلو دارمون باشه.
ولی این حرفا هم حتی ارومم نمیکرد...ترس از دست دادن دراکو هر لحظه و هر ثانیه باهام بود و یا حتی فکر تنها شدن دراکو و نبودن منم مدام توی ذهنم پخش میشد و این حالمو بد تر میکرد ولی سعی میکردم عادی جلوه بدم تا حداقل دراکو حالش از این که هست بدتر نشه.
کاشکی دامبلدور بود...کاشکی فردا صبح که وارد سرسرا میشم دامبلدور سر میز اساتید ببینم که بهم لبخند میزنه...با وجود اون توی هاگوارتز هیچکس جرئت انجام کار اشتباهی نداشت...ولی الان که اون نیست و معلومم نیست کی برمیگرده...یعنی هنوزم حتی با نبود اونم کسی جرئت انجام کار اشتباهی نداره؟
با شنیدن صدای دراکو از افکارم بیرون میام و تمام حواسمو به شاهزاده قلبم که الان جلوم نشسته میدم.
+هری میدونی من توی این اینه چی میبینم.
من تورو میبینم که کنارمی و دستای گرمت توی دستامه. هیچ وقت فکر نمیکردم این اتفاق واقعا بیوفته و بتونم دستای گرمتو لمس کنم...راستش بار اولی که اینجا اومدم انقدر با دیدن این تصویر شکه شدم که...
گریه کردی.
+ولی تو از کجا میدونی؟
چون منم اون شب اینجا بودم و مشغول نگاه کردن به تک ستاره آسمون دلم بودم.
+هری...اگه بلایی سرمون بیاد چی؟ اگه یکیمون مجبور بشه باقی زندگیشو بدون اون یکی بمونه چی؟
درا مهم اینکه ما الان پیش همیم و قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته.باشه؟
+هری ما نمیدونیم فردا قراره چه اتفاقی بیوفته.
بهم نزدیک تر میشه و پیشونیش و مماس با پیشونیم قرار میده و چشاشو میبنده.
+ولی اگه اتفاقیم برامون نیوفته دلم نمیخواد حسرت دوباره لمس کردنت تو دلم بمونه....
اروم لباشو و روی لبام میزاره و بوسه هایی اروم و کوتاه ولی پر از عشقی روی اونا میزاره بوسه هاش طوری بودن که میتونست منو حتی به مرز جنون هم برسونه.
اروم از لبام جدا میشه و لب های داغشو روی گردنم میزاره.
سرمو توی گردنش فرد میبرم تا بهتر بتونم عطرشو تنفس کنم و وارد ریه هام کنم طوری که همیشه اون تو بمونن.
سرشو از گردنم بیرون میاره و اروم زمزمه میکنه.
+مثل یه شیشه عطر خالی که وقتی باز بوش میکنی آرومت میکنه نیاز به یه خاطره دارم تا حالمو خوب کنه! هری بیا این خاطر و الان و کنار هم با هم بسازیم.
سرشو کاملا بالا میاره و به چشمام خیره میشه تا عکس العمل من نسبت به حرفشو ببینه.
چشامو روی هم فشار میدم و با این حرکتم خودش متوجه منظورم میشه .
+دلم نمیخواد حتی یه لحظه هم این نگاه ها ازم گرفته بشه...
لبامو روی لباش قرار میدم و دستمو به سمت دکمه های پیرهنش میبرم....

Dark Paradise Where stories live. Discover now