صبح با نوری که روی چشمم افتاد از خواب بیدار شدم و دیدم یونگی داره پرده های اتاقش رو کنار میزنه.
آروم روی تخت نشستم ولی سوزشی که حس کردم کمکی به این وضع نکرد.
اوف کوتاهی از دهنم در رفت و اون برگشت سمتم.
_بیدار شدی... چی شده؟
پرسید و من دستمو رو کمرم گذاشتم.
با یادآوری اتفاقای دیشب لبمو گاز گرفتم و سرمو پایین انداختم.... لعنت این وضعیت خیلی خجالت آور بود.
یونگی با دیدن واکنش من خندید و رو تخت نشست.
_اگه میخوای دوباره اتفاق نیوفته پاشو برو حموم اب گرم تا بهتر شی.
با خنده گفت و من قیافه ی معذبم رو پنهان کردم و بعد از پیچیدن ملافه دور خودم از جام بلند شدم.
از دیشب هیچی تنم نبود و مجبور بودم تمام مسیر اتاق تا حموم رو با اون ملافه باشم.
_اگه نتونستی آب رو گرم کنی صدام کن.
از تو اتاق گفت و من باشه ی آرومی گفتم و امیدوار بودم که شنیده باشتش.
باورم نمیشد بالاخره اون کار رو انجام داده بودم اونم با یونگی.
اصلا پشیمون یا ناراحت نبودم و این باعث تعجبم بود... چی شد که دیشب به همون راحتی این اتفاق افتاد و من هیچ اعتراضی نکردم یا جلوی خودمو نگرفتم؟ خیلی هوش و حواسم سر جاش نبود ولی به هر حال.... مهم اینه که پشیمون نیستم...
رفتار یونگی روز به روز داره بهتر میشه.... امیدوارم حضور من بتونه کمکی بهش بکنه و پدرش رو هم خوشحال کنه... ولی خب به هیچ وجه دلم نمیخواد پدرش بفهمه با یونگی رابطه داشتم.
تونستم با کشتی گرفتن با آب بالاخره یه دمای متعادل درست کنم و توی وان کوچیک بشینم.
پاهامو بغل کردم و بدنمم شل کردم تا راحت باشم.
اخیش خیلی از دردم کمتر شد.
چند ثانیه به همون حالت گذشت و یه دفعه در حموم باز شد.
_تونستی آب رو درست کنی یا کمک کنم؟
یونگی گفت و من سری تو خودم جمع شدم و سعی کردم بیشتر برم زیر آب.
_چیکار میکنی برو بیرون!
بلند گفتم و اون ابروهاشو بالا داد.
_ولی من که دیشب همه رو دی...
_ولی برو بیرون!
دوباره داد زدم و اون با خنده از حموم رفت بیرون.
مرتیکه.... ایش.
دوباره عادی نشستم و با صابونی که اونجا بود شروع کردم به شستن خودم.
_ولی اگه کمک خواستی در خدمتما!
در حالی که کله شو آورده بود توی حموم گفت و من دوباره داد زدم.
YOU ARE READING
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Werewolf𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...