49

1.2K 212 19
                                    

Jimin's POV:

_هوبییی!!!!

بلند جیغ کشیدم و خودمو تو بغل هوسوک انداختم.

یک سال بود بهترین دوستم رو ندیده بودم و از هر طرف نگرانش بودم... چون اون دیگه هیجده سالش شده بود میترسیدم دست یه آدم بد بیوفته. ولی اون با یونگی بود.

_جیمین.... تو خوبی! وای باورم نمیشه دارم میبینمت! فکرشم نمی‌کردم بتونیم دوباره همو ببینیم!

با خوشحالی گفت و من چند تا آروم پشتش زدم.

جونگ‌کوک و یونگی هر دو ایستاده به ما نگاه میکردن ولی ما بدون توجه به اونا داشتیم همدیگه رو فشار می‌دادیم.

_هوبی بهت گفت؟؟ من دارم ازدواج میکنم!

با خوشحالی گفتم و اون شونه مو تند تند تکون داد.

_میدونم!می‌دونم! وای خیلی برات خوشحالم! باورم نمیشه جیمی! دارم خواب میبینم!

جیغ جیغ کنان گفت و دوباره بغلم کرد.

دیدن دوباره ی هوبی باعث شده بود روحیه م خیلی بهتر از قبل بشه چون این روزا خیلی واسه تهیونگ ناراحت بودم.

_بیا باید بهتون اتاق بدیم!

گفتم و به جونگ‌کوک نگاه کردم.

_باشه جیمین... هر اتاقی که تو بگی رو بهشون میدیم. فقط نفس عمیق بکش.

با خنده گفت و من خندیدم و نفس عمیقی کشیدم.

_فرداعه ها هوبی! باید حاضر بشیم! برو استراحت کن! کل شبو قراره خوش بگذرونیم و چیزای خوشمزه بخوریم!

گفتم و بعد دستشو کشیدم.

_بیا بریم اتاقت رو نشون بدم! باید برام تعریف کنی چی شده!

تند تند گفتم و اونو به سمت یکی از ساختمون های قصر کشیدم.

می‌دونم زیادی خر ذوق شده بودم ولی به هر حال داشتم بعد از یک سال صمیمی ترین دوستم رو که فکر میکردم دیگه نمیتونم ببینمش رو میدیدم... اونم در حالی که زندگی خوب و راحتی داشت و با کسی که دوستش داشت زندگی میکرد.

آرزوم بود همچین روزی رو ببینم.

...

_ببین... قراره وقتی من بیام تو از تو اون سبد گل بریزی اطراف. بعد کنارم وای میستی. باید یکی از این سه تا لباس رو به انتخاب خودت بپوشی... کدوم رو دوست داری؟

برای هوسوک توضیح دادم و اون با قیافه ی متفکری به سه تا لباس خیره شد.

یکیشون صورتی و سفید بود یکیشون آبی روشن و اون یکی هم سفید و لیمویی.

_نمیدونم... کدوم بهتره؟

پرسید و من بهش نگاه کردم.

_به نظر من صورتیه بهت بیشتر میاد. مخصوصا به گوشات. اونام سفید صورتی ان!

༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻Where stories live. Discover now