44

1K 235 26
                                    

44

از جام بلند شدم و جسم خونین جونگ‌کوک رو رها کردم.

دیگه صبرم تموم شده بود. حتی نمی‌فهمیدم دارم چیکار می‌کنم.

هیچی دست خودم نبود.

توی یک ثانیه حرکت جلوی شاهزاده چانیونگ ظاهر شدم و گردنش رو گرفتم... و در کمال تعجب اون تبدیل به خاکستر شد و روی زمین ریخت.

صدای جیغ تهیونگ بلند شد و من نگاهم و به دستام دادم.

دور و برم شعله های آبی رنگ بودن و من دلیل حضورشون رو درک نمی‌کردم.

حس میکردم کنترل بدنم رو از دست دادم... ولی دیگه کسب نبود که بخواد من رو کنترل کنه.

هر دو تا شاهزاده رفته بودن.

تمام تنم می‌لرزید و به خاطر رفتن شاهزاده جونگ‌کوک تو شوک بودم.

بدنم بی اراده به سمت جنازه ش رفت و کنارش نشست.

نه نباید این اتفاق میوفتاد.

دستامو رو زمین گذاشتم و نگاهم رو برای یه لحظه به تهیونگ دادم.

بیهوش شده بود... به هر حال عشقش جلوی چشماش خاکستر شده بود.

دستام داغ شد و دیگه نفهمیدم داره چی میشه.

و آخرین چیزی که دیدم سوختن بدن جونگ‌کوک تو شعله های آبی رنگ دستم بود.



💙🕯️💙🕯️💙🕯️💙🕯️💙🕯️💙




Taehyung's POV:



جیمین عجیب و ترسناک شده بود.... دیگه اون جیمین قبلی نبود... لباسش... موهاش... و حتی گوشاش تغییر کرده بودن.

توی یه چشم به هم زدن از جاش به سمت چانیونگ منتقل شد... مثل اینکه تلپورت کرده باشه...

نفهمیدم چی شد.... ولی.... اون لحظه ترسناک ترین لحظه بود.

چانیونگ من تبدیل به خاکستر شد.... اون شاهزاده که من با تمام وجود دوستش داشتم و به خاطرش دست به هر کاری زدم حالا فقط  خاکستر بود... و روی زمین ریخته بود.

و من حتی نمیتونستم جیمین رو سرزنش کنم.

دوباره توی یه چشم به هم زدن کنار جسد شاهزاده جونگ‌کوک برگشت و کنارش نشست.

از دستش شعله های آبی بیرون زد و اول لباس شاهزاده رو گرفت و بعد هم بدنش رو.

چیکار داشت میکرد؟

چرا داشت اونو میسوزوند؟

هیچی از کار هاش نمی‌فهمیدم... فقط آخرین چیزی که دیدم خون روی زمین بود... خون جونگ‌کوک که حالا آبی رنگ شده بود... و چشمام دیگه قدرتشون رو از دست دادن و بسته شدن...

چانیونگ هنوز از وجود بچه خبر نداشت و حالا خودشم رفته بود...

و من نتونستم فرصت مناسبی برای گفتنش پیدا کنم.

༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻Où les histoires vivent. Découvrez maintenant