جونگکوک قبول کرده بود و این دقیقا بعد از اون بوسهی کوتاه دودی بین خودش و تهیونگ بود. داشت به این فکر میکرد بهتر بود بجای سکته کردن برای اینکه لبهای تهیونگ رو هرچند کوتاه بوسیده بود، توسط تیر های افراد بنگچان بمیره."قبولش میکنم"
پروندهی سیاه رنگ رو از روی میز نامجون برداشت و بدون فرصتی برای جواب دادن، از اتاق بیرون رفت و در رو به چهارچوب کوبید.
حتی به خودش زحمت نداد نگاهی به چیزی بندازه، پرونده رو داخل اتاقش پرت کرد و سمت اشپزخونه رفت. موهاشو با دست به عقب روند و بی توجه به دختر های خدمتکاری که توی اشپزخونه برای غیبت کردن جمع شده بودن سمت یخچال رفت و درش رو باز کرد.
"اوپا چیزی نیاز داری؟"
"نه"
دختر با ناراحتی به عقب برگشت و جونگکوک بعد از گرفتن ساندویچی از داخل یخچال در یخچال رو هم مثل در اتاق نامجون کوبید و از اشپزخونه بیرون رفت.
جونگکوک همین بود، عصبی که میشد به هیچچیز و هیچکس توجهی نمیکرد، خوشبختانه چاقوی پروانه ایی خوشگل سیاهش دستش نبود که بتونه به راحتی یکی رو به کشتن بده و از ریخته شدن خون لذت ببره.اخرین تیکهی ساندویچش رو توی دهنش برد و در اتاقش رو باز کرد و منتظر موند ویولایی که همراهش تا بالا رو اومده بود، داخل بشه. در رو بست و سمت پروندهی افتاده روی زمین رفت و بعد از برداشتنش برای خودش کمی ویسکی ریخت و روی مبل سیاه رنگش نشست.
"مثل اینکه قراره دوباره ببینمت چان"
▪︎▪︎▪︎
June 20
مردد برای رفتن و نرفتن روبروی عمارت چان توی ماشین نشسته بود، کم کم داشتن شک میکردن بهش و جونگکوک کسی نبود که بخواد اجازه بده توسط گارد های چان گرفته بشه و به زور به داخل برده بشه.
ماشین رو روشن کرد و پاش رو روی گاز فشرد و از گارد هایی سعی داشتن جلوشو بگیرن رد شد و برای اولین بار بابت داشتن ماشین ضد گلوله خوشحال شد."شما اجازه..."
از دست مرد گرفت و اونو سمت پشتش چرخوند و بعد به دیوار کوبید، ظاهرا چان باید از سروصدا متوجه میشد و بیرون میومد.
در عمارت رو باز کرد و متوجه گارد های زیادی شد که دست به اسلحه منتظرش بودن و چان که روی مبل سلطنتیش نشسته و از جام شرابش مینوشه."به نظر میرسه ترسو تر از قبل شدی چان، اینهمه گارد فقط در برابر یکنفر، کامآن"
چان از روی مبل بلند شد و یقهی لباسش رو درست کرد و در همون حین به بقیه اشاره داد که همه چیز تحت کنترله و میتونن برن.
"خوشحالم میبینمت جونگکوک"
"اما من نیستم"
روی مبل نشست و چان هم با تاخیر روبروش نشست، پا روی پا انداخت و لیوانش رو کمی تکون داد و مستقیم به چشم های جونگکوک خیره شد.
لهجهی استرالیایی غلیظش با چشم های کشیدهی اسیاییش همخوانی نداشت، هیکل ورزیدهش و پوزخند روی لبهاش کاملا توی چشم بود.
BINABASA MO ANG
Nyctophilia
Fanfictionنیکتوفیلیا: پیدا کردن حس آرامش در تاریکی و شب اونموقع تهیونگ براش فقط مردی خشک و قاتل بود که همکار هم محسوب میشدن اما به مرور زمان فهمید نه بلکه تهیونگ همکاری نداره، بلکه تهیونگ حتی براش به معنی یک همکار نیست. اون مرد بیشتر از یک همکار و یک قاتل خش...