▪︎25. Park▪︎

359 71 120
                                    

ادیت نشده :)

▪︎▪︎▪︎

با شنیدن صدای تیراندازی روی زمین نشست و به در نگاه کرد. تفنگ یونجون رو توی دستش فشرد و نفس عمیقی کشید.

تا اونجایی که دیده بود افراد پدرش بیشتر از ده نفر نبودن، اگه بخواد با احتمال اینکه توی درگیری با گارد ها چندتاشون زخمی میشن جلو بره، بازم توانش در حد هفت یا شش نفر نبود.

اروم سمت اشپزخونه رفت و به چاقو های اشپزخونه خیره شد، سبک ترین و کوچیکترینش رو برداشت و بعد از چک کردن تیغه‌ش، همونطور که حواسش به شیشه ها بود سمت طبقه بالا رفت و توی اتاق نامجون قایم شد.

میتونست با قایم شدن میزان افراد رو کمتر کنه و همون مقدار رو توی چند مرحله بکشه.
موهاش رو سمت عقب جمع کرد و با کشی که همیشه دور مچش بود اونارو بست.

صدای قدم ها به طبقه دوم راه پیدا کرده بود، اونا بیشتر از سه نفر نبودن. خوشبختانه بخاطر کار و محیط کاری، یونجون همیشه به تفنگش صدا خفه‌کن وصل میکرد و اینبار هم اینکارو کرده بود.

چاقو رو توی دست راستش و تفنگ رو توی دست چپش فشرد. قبلا فکر میکرد هیچوقت توان مقابله با پدرش رو نداره، اون بهرحال پدرش بود و میدونست بعدا زمانی که متوجه عمق قضیه بشه قراره پشیمونی بکشه و اذیت بشه. اون روان ضعیفی داشت و به اسونی تحت تاثیر قرار میگرفت.

چشم هاشو برای لحظه ایی بست و دلایل این کار رو برای خودش توضیح داد. اون باعث شد از یونگی جدا بشه، اون جیمین رو یه قاتل کرد، اون باعث شد جیمین به این حال و روز بیوفته.
چشم هاشو که باز کرد متنفر بود، از خودش، کسی به اسم پدرش، افرادی که مثل سگ براش کار میکردن و همچنان از مادری که دیگه نبود.

در با صدای تیک ارومی باز شد و مرد هنوز نرفته بود داخل که جیمین چاقو رو سمت گردنش پرت کرد.

▪︎▪︎▪︎


گوشی پارک زنگ زد، پارک با کنجکاوی و تعجب گوشی کوچیکی که مخصوص زنگ زدن به افرادش بود رو بیرون کشید و جواب تماس رو داد.
بی دفاع جلوی تهیونگ با زانویی تیر خورده افتاده بود.

نامجون همراه گاردهایی که اورده بود، افراد پارک رو تقریبا ناکار کرده بودن و پارک تنها امیدش به افراد دور عمارت بود.

"چیه؟"

"انیو اپا، حالت چطوره؟ تهیونگ بهت سخت نگرفت؟"

نامجون پوزخندی زد و طناب های دور بدن جونگکوک رو باز کرد و به تهیونگ اشاره داد تا ببرتش بیرون. خودش میموند و پارک و چنتا ادم که در حال جمع کردن جسدا بودن.

تهیونگ تفنگش رو توی بغل نامجون انداخت و جونگکوک رو بغل کرد. نفس عمیقی کشید، عطر بدن جونگکوک بخاطر خونی که ازش رفته بود مشخص نبود. از اونجایی که نمیتونست جونگکوک بیهوش رو سوار موتور کنه، سوار ماشین نامجون شد و از اونجا فاصله گرفت.

NyctophiliaOù les histoires vivent. Découvrez maintenant