از وقتی جین به به عمارت اومده بود، جونگکوک مدت بیشتری تهیونگ رو دید. اون میدید که تهیونگ چطور با دقت به جین گوش میداد و اکثر اوقات سعی میکرد توی بحث ها شرکت کنه، جونگکوک حتی متوجه شد تهیونگ گه گاهی لبخند محوی میزنه، چیزی که خیلی کم پیش میومد تا ببینه."به نظر خسته میرسی جونگکوک، چرا نمیری استراحت کنی؟"
جین گفت و جونگکوک متوجه شد بی وقفه و بدون حواس پرتی به تهیونگ خیره شده بود. لبخندی به جین زد و سعی کرد نگاهش رو به نگاه خیرهی تهیونگ نده.
"اونطوری بی ادبی به حساب میومد پرنس"
صدای قهقههی جین بلند شد و بعد دست جین که با حالت ملیحی جلوی دهنش گرفته شد، جونگکوک به این فکر افتاد که اون مرد خوب بلده چطور ناخوداگاه دلبری کنه.
"جین راست میگه جونگکوک، بهتره بری استراحت کنی"
سرش رو تکون داد و بعد از گذاشتن ویولا روی پای تهیونگ، برای جین و نامجون دست تکون داد و سمت پله ها رفت.
پله ها به صورت مارپیچ به بالا میرفت و میرسید به راهروی بلند، اخرین در سمت راست مال جونگکوک بود، بزرگترین اتاق اون طبقه.هنوز میتونست صداشون رو بشنوه، صدای خنده های جین و صحبت های گاه و بیگاه تهیونگ و نامجون رو. خوابیدن براش سخت شده بود و این رو تقصیر چیزی نمیتونست بندازه.
بدون برداشتن پتو و بالشتش، خوابآلود از اتاق بیرون رفت و سمت طبقهی اخر عمارت پله هارو طی کرد. جایی که اتاق تهیونگ بود، اتاق تاریکش کاملا دور از صداها بود و این برای جونگکوکی که فکر میکرد صداها اذیتش میکنه کاملا مناسب بود.
روی تخت تهیونگ دراز کشید و پتوی نازک روی تخت رو روی خودش کشید و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد. سکوت به دلنشینی تاریکی میافزود و جونگکوک توی فکر بود. امروز وقتی داشت از عمارت خارج میشد و بحث تهوع اور روشنایی رو میبست، چان بهش گفته بود توهم یه روز روشنایی خودتو توی این تاریکی پیدا میکنی.
اونموقع توجه زیادی بهش نکرده بود، هیچوقت حرف های چان رو جدی نگرفته بود و حالا فکر کردن به این حرف باعث میشد بخنده. جونگکوک دنبال روشنایی نبود، دنبال کسی یا چیزی نبود که اونو از این تاریکی بیرون بیاره، اونو نجات بده و بهش بگه حالا زندگی کن.
جونگکوک تاریکی میخواست، کسی که دستش رو برای کشیده شدن توی تاریکی رد نکنه، کسی که جزوی از اون تاریکی و سیاهی باشه.به تاریکی خیره بود و به تاریکی فکر میکرد، به حرف چان و مضحک بودنش، به زندگی خودش و اینکه اون دنبال روشنایی نمیگرده.
صدای در رشته افکارش رو پاره کرد و قبل از اینکه چراغ روشن بشه، نیمخیز شد و صداش رو کمی بلند کرد."روشن نکن"
تهیونگ در رو بست و همون باریکهی کوچیک نور هم شکسته شد و اتاق دوباره به تاریکی برگشت.
تهیونگ قدم هاشو اروم برداشت و جونگکوک دوباره روی تخت دراز کشید، صدای نفس عمیق تهیونگ و بعد صداش به گوش جونگکوک رسید.
KAMU SEDANG MEMBACA
Nyctophilia
Fiksi Penggemarنیکتوفیلیا: پیدا کردن حس آرامش در تاریکی و شب اونموقع تهیونگ براش فقط مردی خشک و قاتل بود که همکار هم محسوب میشدن اما به مرور زمان فهمید نه بلکه تهیونگ همکاری نداره، بلکه تهیونگ حتی براش به معنی یک همکار نیست. اون مرد بیشتر از یک همکار و یک قاتل خش...