▪︎8. Deal▪︎

494 84 47
                                    


با خستگی اهی کشید و نزدیک یکی از دوستهاش رفت، دست لای موهاش برد و اونهارو به عقب روند. توی پارکینگ دانشگاه جای پارک نبود و مجبور شده بود جایی دورتر پارک کنه و تا ساختمون رو پیاده بیاد.

"چرا انقدر بی حالی؟"

"کلی راه پیاده اومدم، کلاس کی شروع میشه؟"

کیفش رو بالا کشید و اخمی بخاطر سنگین بودنش کرد، مجبور بود همیشه لپ‌تاپش رو همراه خودش داشته باشه. اون به هیچکس اعتماد نداشت.

"یونگ‌بوک مواظب..."

شونه‌ش همراه با کیفش کشیده شد و سنگینی کیف از روی دوشش برداشته شد و خودش زمین خورد. کتف و کمرش درد میکرد و فلیکس دلش میخواست گریه کنه. اون لپ‌تاپ تمام چیزی بود که داشت و حالا توسط کسی که شناخته نمیشد دزدیده شده بود.

به موتور خیره شد و اهی کشید، دوستش همین الان هم دنبال موتور کرده بود و موفق نشده بود بگیرتش، رفتن فایده نداشت.

"حالت خوبه؟"

با کمک دوستش بلند شد و خاک لباس هاشو تکوند، حالا احساس عصبانیت میکرد. سرش رو بین دستهاش گرفت و خم شد.

"لعنتی، لعنتی، لعنتی"

با داد گفت و هوفی کشید. شاید اگه یه کپی از همه‌ی اطلاعات نداشت مینشست همونجا گریه میکرد. اخمی کرد و دست دوستش رو پس زد.

"من کلاس نمیام، خودت یجوری درستش کن"

تمام راهی که اومده بود رو داشت برمیگشت، بی توجه به تشنگیش، خستگی پاهاش و درد پشتش. باید اطلاعات داخل لپ‌تاپش رو پاک میکرد، افتادن اون اطلاعات دست کسی اونقدر وحشتناک بود که حتی در این حالت هم فلیکس با فکر کردن بهش میلرزید.

"لعنت بهت"

▪︎▪︎▪︎

توی کوچه پیچید و بعد از پارک کردن موتورش، سوار ماشین شد. تهیونگ عینک افتابیشو در اورد و لپ‌تاپش رو روشن کرد و جونگکوک هم همینکارو با لپ‌تاپ فلیکس کرد. حسی که نسبت به افتادن فلیکس داشت چیزی فرای ناراحتی بود، اون واقعا نمیخواست بهش اسیب بزنه.

"اینو بهش بزن"

کابلی رو دست جونگکوک داد و جونگکوک اونو به لپ‌تاپ وصل کرد.
انگشت های تهیونگ روی کیبورد گذاشته شد و جونگکوک نمیدونست اون واقعا در حال نوشتن بود و یا فقط داشت چندتا چیز نامفهوم و بدون معنی مینوشت.

به لپ‌تاپ فلیکس نگاه کرد، رمزش باز شده بود و عکس روی صفحه، عکسی از خودش و چان بود. لبخندی محوی زد و سعی کرد عذاب وجدان و صدای درونش که میگفت: کاش تو نبودی، رو نادیده بگیره.

"واو، بالاخره پیداش شد"

با صدای تهیونگ سمتش برگشت و به صفحه‌ی لپ‌تاپ اون خیره شد. صفحه های سیاه رنگ با نوشته های سبز زیادی روی صفحه‌ بود. یکجورایی ترسناک بود.

NyctophiliaOù les histoires vivent. Découvrez maintenant