▪︎26. After all▪︎

686 84 128
                                    


یک ماه بعد

توی یک ماه گذشته همه چی بدون دردسر گذشت. جونگکوک خوب شده بود و کبودی هاش الان فقط یک لکه‌ی زرد بود، همچنان زخم بازوش خوب شده بود.

جیمین با مرگ پدرش کنار اومده بود و بعد از فروختن عمارت و دم و دستگاه های پارک و گرفتن تمام پولی که از پارک بهش رسیده بود، برگشته بود و به خونه‌ی یونگی نقل مکان کرده بود.

جین و نامجون هم رسما رابطه‌شون رو علنی کردن، با اینکه جین از همشون دلخور بود اما بازهم نامجون رو مجبور کرد یک حلقه‌ی کاپلی ساده بپوشن، بماند که بعدش هم جونگکوک و جیمین هم هوایی شدن و به یک اصرار تهیونگ و یونگی مجبور به خریدن و پوشیدنشون شدن.

غلت زد و به صورت غرق خواب جونگکوکی که ویولا توی بغلش بود خیره شد. ویولا هم حالش خوب بود.
لبخندی زد و بعد بوسیدن هردوتاشون، تیشرتی پوشید و از اتاق بیرون رفت.

بعد از هول هولکی خوردن قهوه و نون تست، سینی صبحانه ایی که برای جونگکوک بود رو برداشت و دوباره سمت اتاق رفت.
سینی رو روی پاتختی گذاشت و روی صورت جونگکوک خم شد. نوک بینیش رو بوسید و به جمع شدن و چین افتادن بینی جونگکوک لبخند زد.

"کالیگو، پاشو صبحانه بخور"

شب قبل جونگکوک مجبورش کرده بود باهاش بنوشه و بعد هم به زور تهیونگ رو به استخر برد و همونجا خوابش برد. ده صبح بود و جونگکوک همیشه سحرخیز خواب بود.

"کوچولو، اینو بخور بعد بخواب، معده درد میشی"

جونگکوک هومی کرد و ویولا از روی تخت بلند شد و بعد از کش و قوسی که به بدنش داد، از کنار تهیونگ پایین پرید و خودش رو به پاهاش مالید. تهیونگ روی زانوهاش نشست و دستش رو روی سر دخترش گذاشت و شروع کرد به نوازش کردنش.

"ته"

"هومم، جانم کالیگو"

جونگکوک هومی کشید دوباره و لبخند محزونی به تهیونگ زد و چشم هاشو با مشتش مالید. سر جاش نشست و با حس سرگیجه دست تهیونگی که میخواست کمکش کنه تا بلند شه رو توی دستش فشرد. با انگشت های دست دیگه‌ش شقیقه هاش رو فشار داد و نفس عمیقی کشید.
لبخندی زد و به کمک تهیونگ از جاش بلند شد و قبل از رفتن به حمام، با اجبار تهیونگ لیوان اب پرتقالش رو سر کشید.

▪︎▪︎▪︎

"یونگ"

یونگی نگاهش رو از لپ‌تاپ گرفت و هارد رو ازش کند، به جیمین خیره شد و در جواب لبخند بزرگ جیمین لبخند محوی زد. جیمین نزدیکش شد و روی پای یونگی نشست، یکی از تیشرت های اورسایز یونگی رو همراه یکی از شلوارک های خودش پوشیده بود.

"میگم، به نظرت نامجون میتونه یه کار دیگه غیر از دکتر سیستم بودن بهم بده؟"

یونگی با یاداوری حال جیمین بعد اونروز اخمی کرد و سرش رو تکون داد، به پشتی مبل تکیه داد و دستهاشو روی پهلو های جیمین گذاشت. دستش رو زیر تیشرت جیمین برد و به چشمهای جیمین خیره شد، چشمهاش بخاطر خوابالوده بودنش کمی خمار تر شده بود.

NyctophiliaOnde histórias criam vida. Descubra agora