▪︎20. Us▪︎

400 72 81
                                    


یه شروع جدید دقیقا چطوریه؟
برای جونگکوک خوابیدن و بیدار شدن کنار تهیونگ بود، اونم بدون حس ناراحتی برای پس زده شدن. غلت زد و حواسش بود که پاشو به ویولایی که پایین باش خوابیده بود نزنه.

"چرا نمیخوابی"

"خوشحالم"

صدای خنده‌ی اروم تهیونگ باعث شد لبخند بزنه و خودش رو کمی بالاتر بکشه و یکی از دست هاشو روی گونه‌ی تهیونگ بذاره.

"چرا خوشحالی کوچولو؟"

لب پائینش رو برای نشون ندادن ذوقش گزید و اجازه داد دست تهیونگ روی کمرش بشینه و اونو بالاتر بکشه، دست های کشیده و قوی تهیونگ طوری کمرش رو گرفته بود که انگار جونگکوک قراره فرار کنه.

"تا حالا بعد از کلی تلاش و صبر به چیزی که میخواستی رسیدی؟"

رشته ایی از موهاش رو تهیونگ پشت گوشش فرستاد و نیمخیز شد و چشمهای جونگکوک رو بوسید. خوشحالی صادقانه‌ی جونگکوک باعث میشد ته دلش از خودش ناراحت بشه.

"من معمولا صبر نمیکنم جونگوا"

جونگکوک خندید و هومی کشید، تهیونگ از نرمی کف دست جونگکوک روی صورتش لذت میبرد. حالا که هردو باهم صادق بودن میتونست بهتر از این احساسات لذت ببره و اونو بیشتر بروز بده.

سرش رو کج کرد و کف دست جونگکوک رو بوسید. کمی سر جونگکوک رو با دستش پایین اورد و لاله‌ی گوش جونگکوک رو بین لبهاش گرفت.
گوشواره‌ی حلقه ایی جونگکوک رو با دندوناش باز کرد و بعد از بیرون انداختنش دوباره شروع کرد به مکیدن همون نقطه.

▪︎▪︎▪︎

یونگی اونجا بود. وقتی صاحب خونه‌ی پیرش بهش زنگ زد و گفت یه خلافکار اومده توی ساختمون و جلوی درش منتظره، فکر نمیکرد یونگی باشه. اون احتمال میداد یکی از افراد پدرش اونجا باشه، بماند که خیلی طول کشید تا صاحبخونه رو راضی کنه که یونگی خلافکار نیست و فقط یه دوسته. البته که یونگی خلافکاره ولی قرار که نیست همه بفهمن.

"نصفه شبی اینجا چیکار میکنی؟"

"نصف شب کجا بود، ساعت یازدهه"

چشمهاشو توی کاسه چرخوند و سمت اتاقش رفت تا لباس برداره و بره حمام، بوی ضد عفونی کننده و خون میداد. بهرحال یونگی که قرار نبود بره، مهمون هم نبود پس بدون خبر دادن بهش و اهمیت دادن بهش حوله‌شو برداشت و سمت حمام رفت.

حوله‌شو پوشید و از حموم بیرون اومد، جای پاهای خیسش روی پارکت میموند و این باعث میشد لبخند بزنه حس سبکی داشت. جعبه کمک های اولیه رو از داخل کابینت در اورد و به زخم دستهاش چسب زخم زد.

"زخم شده؟"

"چه اهمیتی داره، همیشه زخمه"

بدون نگاه کردن به یونگی گفت و بعد از گذاشتن جعبه سرجاش برگشت و میخواست بره که یونگی جلوشو گرفت. دستهاشو بین دستهای خودش گرفت و بهش خیره شد، جیمین میتونست بفهمه یونگی دوباره با سوجو های یخچال اون مست کرده اما بخاطر ظرفیت زیاد الکلش، اونقدرام مست نیست.

NyctophiliaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora