یه شروع جدید دقیقا چطوریه؟
برای جونگکوک خوابیدن و بیدار شدن کنار تهیونگ بود، اونم بدون حس ناراحتی برای پس زده شدن. غلت زد و حواسش بود که پاشو به ویولایی که پایین باش خوابیده بود نزنه."چرا نمیخوابی"
"خوشحالم"
صدای خندهی اروم تهیونگ باعث شد لبخند بزنه و خودش رو کمی بالاتر بکشه و یکی از دست هاشو روی گونهی تهیونگ بذاره.
"چرا خوشحالی کوچولو؟"
لب پائینش رو برای نشون ندادن ذوقش گزید و اجازه داد دست تهیونگ روی کمرش بشینه و اونو بالاتر بکشه، دست های کشیده و قوی تهیونگ طوری کمرش رو گرفته بود که انگار جونگکوک قراره فرار کنه.
"تا حالا بعد از کلی تلاش و صبر به چیزی که میخواستی رسیدی؟"
رشته ایی از موهاش رو تهیونگ پشت گوشش فرستاد و نیمخیز شد و چشمهای جونگکوک رو بوسید. خوشحالی صادقانهی جونگکوک باعث میشد ته دلش از خودش ناراحت بشه.
"من معمولا صبر نمیکنم جونگوا"
جونگکوک خندید و هومی کشید، تهیونگ از نرمی کف دست جونگکوک روی صورتش لذت میبرد. حالا که هردو باهم صادق بودن میتونست بهتر از این احساسات لذت ببره و اونو بیشتر بروز بده.
سرش رو کج کرد و کف دست جونگکوک رو بوسید. کمی سر جونگکوک رو با دستش پایین اورد و لالهی گوش جونگکوک رو بین لبهاش گرفت.
گوشوارهی حلقه ایی جونگکوک رو با دندوناش باز کرد و بعد از بیرون انداختنش دوباره شروع کرد به مکیدن همون نقطه.▪︎▪︎▪︎
یونگی اونجا بود. وقتی صاحب خونهی پیرش بهش زنگ زد و گفت یه خلافکار اومده توی ساختمون و جلوی درش منتظره، فکر نمیکرد یونگی باشه. اون احتمال میداد یکی از افراد پدرش اونجا باشه، بماند که خیلی طول کشید تا صاحبخونه رو راضی کنه که یونگی خلافکار نیست و فقط یه دوسته. البته که یونگی خلافکاره ولی قرار که نیست همه بفهمن.
"نصفه شبی اینجا چیکار میکنی؟"
"نصف شب کجا بود، ساعت یازدهه"
چشمهاشو توی کاسه چرخوند و سمت اتاقش رفت تا لباس برداره و بره حمام، بوی ضد عفونی کننده و خون میداد. بهرحال یونگی که قرار نبود بره، مهمون هم نبود پس بدون خبر دادن بهش و اهمیت دادن بهش حولهشو برداشت و سمت حمام رفت.
حولهشو پوشید و از حموم بیرون اومد، جای پاهای خیسش روی پارکت میموند و این باعث میشد لبخند بزنه حس سبکی داشت. جعبه کمک های اولیه رو از داخل کابینت در اورد و به زخم دستهاش چسب زخم زد.
"زخم شده؟"
"چه اهمیتی داره، همیشه زخمه"
بدون نگاه کردن به یونگی گفت و بعد از گذاشتن جعبه سرجاش برگشت و میخواست بره که یونگی جلوشو گرفت. دستهاشو بین دستهای خودش گرفت و بهش خیره شد، جیمین میتونست بفهمه یونگی دوباره با سوجو های یخچال اون مست کرده اما بخاطر ظرفیت زیاد الکلش، اونقدرام مست نیست.
ESTÁS LEYENDO
Nyctophilia
Fanficنیکتوفیلیا: پیدا کردن حس آرامش در تاریکی و شب اونموقع تهیونگ براش فقط مردی خشک و قاتل بود که همکار هم محسوب میشدن اما به مرور زمان فهمید نه بلکه تهیونگ همکاری نداره، بلکه تهیونگ حتی براش به معنی یک همکار نیست. اون مرد بیشتر از یک همکار و یک قاتل خش...