Distrust 2 ( yoonmin)

575 100 47
                                    


یونگی هنوز از شنیدن اون جمله که بی رحمانه از بین لب های جیمین بیرون اومده بود ماتش برده بود.

جیمینی که وقتی بهش نزدیک میشد یا تو آغوشش میگرفت یه لحظه هم لبخند از لبش نمیرفت حالا با صورت جدی و چشم های خیس تو چشم هاش زل و راجب جدایی شون حرف زد.

اونقدر فاصله صورت هاشون نزدیک بود که یونگی نتونه خودشو قانع کنه که اشتباه شنیده.

برای یه لحظه حسی مثل مرگ قلبشو پر کرد. وقتی دید که جیمین اونجوری مثل غریبه ها نگاهش کرد. انگار نه انگار ساعت های طولانی معاشقه شون تو تخت، اجازه یه ساعت خواب رو هم بهشون نمیده.

انگار نه انگار برهنه تو آغوش هم خوابیدن مورد علاقه ترین عادت هر دوشون بوده.

تو شوک اینها و هزارتا چیز دیگه که مربوط به همین ها میشد بود، که حتی متوجه نشد جیمین کی از اتاقش و احتمالا از کلینیک پزشکیش بیرون زد.

نمیتونست اینطوری صبر کنه. برنامه هاش که هیچ حتی رابطه ش با جیمین داشت خراب میشد. بدون فکر به خوب بودن جیمین حتی روی نفس کشیدن هم تمرکزی نداشت، چه برسه به کار!!

سریع به سمت میزش رفت. به تلفن همراه چنگ زد و با حرص دنبال سوئیچ ماشین‌ش که معلوم نبود کدوم گوریه میگشت ، همه پرونده و برگه ها روی میز رو زیر و رو میکرد و به بهم ریخته شدن میزِ همیشه مرتبش کوچیکترین اهمیتی نمیداد.

با به یا آوردن اینکه سوئیچ تو جیب شلوارشه لعنتی به خودش بابت تلف کردن وقتش فرستاد.

بدون اینکه کت یا کیف چرمی‌ش و حتی ماسکی واسه زدن روی صورتش رو ورداره سمت در هجوم برد. افرادی که تو کلینیک منتظر نشسته بودن هنوز از شوک پسری که با صورت گریون از اتاق پزشک بیرون زده بود در نیومده بودن. که با چهره برافروخته و لب های رنگ پریده پزشک شون مواجه شدن که با شتاب در رو باز کرده و همونجوری که سمت خروجی تقریبا میدوعه رو به منشی با صدای بلند میگه:

+به همه کسایی که باقی مونده تو اولین زمان خالی یه نوبت بده... به هزینه خودم.

بیمارها که قصد اعتراض داشتن با شنیدن رایگان بودن نوبت بعدی گیج شده به منشی نگاه کردن. وضعیت منشی حتی از اونها هم بدتر بود ، برای اون دلیل ترک مسئولیت پزشک مقرارتی عجیب بود وگرنه پرداخت هزینه همه مراجعه کننده ها قطعا به جبران زمانی بود که از مراجعه کننده ها تلف شده بود.

جیمین سرشو پایین انداخته بود و بدون اینکه بدونه داره کجا میره ، یه جهت رو واسه فرار کردن و دور شدن از اون فضا انتخاب کرد. در واقع تو ورودی ساختمون یک سمت پر از آدم بود که در حال ورود یا خروج به ساختمون بودن و جیمین که با چشم های تار شدش نمیتونست دقیق چیزی رو ببینه فقط به همون سمتی که خلوت تر بود و جمعیت هلش داده بود حرکت کرد.

Boys' love Story Where stories live. Discover now