Lucky train'2-🔞namjin🔞

312 27 54
                                    


اول خودش و بعد مردی که طعمه ی امشبش بود وارد خونه شدن، در رو پشت سر دزدِ خیابونی بست و از پشت اندام مرد رو برانداز کرد، به شدت درشت و قوی به نظر میرسید و سوکجین طبق حدسش جز با مواد بیهوش کننده هیچ جوره از پس مرد برنمیومد. مخصوصا اینکه از مهارت افتضاح خودش تو مبارزه خبر داشت:

-خونه ی قشنگی داری.

مرد درحالی که واحد نقلی پسر رو از نظر میگذروند گفت، همه چیز خیلی شیک و لوکس به نظر میرسید تقریبا با ارزش موبایل پسر هماهنگی داشتن. چیز مشکوکی اطراف نمیدید:

+میتونی راحت باشی کسی نیست.

سوکجین نگاهی به پسر انداخت که به سمت مبل میرفت و بافت رویی لباسش رو در اورد و روی مبل انداخت، رکابی مشکی رنگ چسبون با یقه ی نسبتا باز تناسب اندامش رو به رخ مرد میکشیدن.
  نگاه مرد همراه با پسر حرکت میکرد، تنها قسمت عجیب این خونه همین پسرک زیبا بود که برخلاف معصومیتی که توی قطار از خودش نشون داد بود حالا خیلی ریلکس بیتوجه به اون رفتار میکرد.

سوکجین هالوژن سقفی رو روشن کرد نور کمی به فضای خونه که بخاطر وجود پرده های ضخیم اول صبح هم کاملا تاریک بود داد:

+قهوه یا هات چلکت؟

-هر کدوم خودت میخوری.

پسر چیزی نگفت تو حلال جایی که به نظر آشپزخونه میومد گم شد. نامجون به سمت مبل حرکت کرد، مناسب ترین مکان که هم به پسر دید داشته باشه و هم عطر بافت پسر که روی مبل افتاده به بینیش برسه رو انتخاب کرد.

هارمونی قشنگی بود، فضای کم نور ، دکور تیره رنگ  خونه، رایحه ی قهوه با عطر شیرین از لباس پسر میومد و اون تصویر قشنگی که میدید.

برخلاف خونه، چراغ آشپزخونه روشن بود و پوست سفید بازوی های پسر تو روشن ترین قسمت خونه قرار داشت. حتی موهای نرمش مثل جواهر میدرخشید و همه ی این زیبایی وقتی بود که هنوز مشغول درست کردن قهوه بود و مرد هیچ منظره ای جز پشت بدنش رو نداشت.

هرچی نگاه میکردن به نظر رویایی تر میومد اما این اولین بار بود که نامجون از خودش نمیپرسید چرا؟ سعی نکرد دنبال دلیل کار پسر کنکاش کنه‌. هر چی میگذشت بیشتر مطمئن میشد میخواد اون پسر رو امتحان کنه حتی اگه اشتباه باشه.

پسر با دو تا فنجون قهوه سمت اون اومد، کنارش تو فضای کمی که باقی موند بود نشست، قهوه رو مقابل مرد گذاشت:

+باید پرانرژی باشیم پس قهوه رو انتخاب کردم.

یه لبخند ملیح هم ضمیمه ی حرفش کرد و فنجون خودش رو به لبش نزدیک کرد. از همه چیز این لحظه متنفر بود، از طعم تلخ قهوه که مجبور بود تستش کنه، یا از نگاه خیره ی مرد روی خودش.

اون از قهوه متنفر بود فقط انتخابش کرد چون طعم داروی بیهوشی تو تلخی قهوه گم بشه.
کیم نامجون مجرمی بود که بارها از چنگ پلیس فرار کرده، یه موجود فرز خارق العاده که انگار با اجنه در ارتباط بود، این اخرین راه برای دستگیریش بود که به ذهن افسر سوکجین رسید، اگه میتونست انجامش بده خودشو ثابت میکرد و ترفیع‌ای که دنبالش بود رو به دست میاورد:

Boys' love Story Where stories live. Discover now