اسیر دیگری{6}

116 17 5
                                    


برادر بزرگتر روی کاناپه غلتی زد و چهره ش از درد تو هم رفته بود، قرار بود فقط یه چرت کوتاه قبل طلوع افتاب باشه اما بدن کرخت شده ش میگفت که انگار زمان زیادیه که خوابیده.

اما دیگه کافی تا الان حتما خورشید طلوع کرده بود اونا باید هر چه سریعتر راه میفتادن. اروم لای پلک هاشو باز کرد اولین چیزی که دید چشم های مشکی و درشت برادرش بود که تو فاصله چند میلی متری از صورتش بود.
باعث شد نامجون تا جایی که میتونه تو جاش عقب بره، با تعجب گفت:

■ترسوندیم احمق.

با صحنه ای که اتفاق افتاد دیگه خواب کاملا از سرش پرید. واقعا نمیفهمید برادرش چرا باید تو اون فاصله از صورتش وایستاده باشه. نمیدونست برادرش داره کورمال کورمال دنبال اون میگرده و نمیفهمه چرا یهو همه چیز و همه جا انقدر تار شده.
یا اینکه چرا خودش صدای مظلومانه ی سوکجین رو هم نشنید که پرسید:

□چرا، ترسیدی؟

با گیجی به برادرش نگاه کرد تا جوابی بشنوه و بفهمه اونجا چیکار میکنه، سوکجین با همون مظلومیت و کلافگی دوباره پرسید:

□چطور اینقدر میخوابی ، نامجونا؟

نامجون بازم نشنید و حرفش رو بیجواب گذاشت، بیخیال شنیدن چیزی از سمت جین، به اطراف نگاه کرد و گفت:

■ویکتور کجاست؟

□تهیونگ؟

جین هم به گوشه گوشه‌ی سالن نگاه کرد چشماشو ریز میکرد و بینی‌شو چین میداد، اون در واقع هیچی نمیدید، هی پلک میزد تا این تصویر واضح تر شه اما تاثیری نداشت.
نامجون با تعجب به برادرش که نگران سرشو به اطراف میچرخونه نگاه کرد و براش، سوال بود برادرخوانده‌ی پرحرفش چرا هیچی بهش نمیگه؟:

■شاهزاده چی؟ اون کجاست؟

□نمیدونم، من هیچکس رو ندیدم. من هیچی ندیدم.

جین با تشویش گفتو کف دستشو به شقیقه هاش کوبید. نامجون عصبی از نشنیدن جواب ، ضربه ای به شونه ش زد:

■با توام چرا جواب نمیدی؟

ترسیده سمت نامجون برگشت هنوز اینکه نمیتونه چیزی رو ببینه رو هضم نکرد و حالا نامجون وانمود میکرد صداشو نمیشنوه:

□نامجون، من.... ن

■تو چرا حرفی نمیزنی فقط لب هاتو تکون میدی؟

کلافه وسط حرف زدنش پرید. سوکجین روی زمین نیم خیز شد و با دست کشیدن روی کاناپه تونست جای خالی رو برای نشستن تشخیص بده:

□اگه اینجا تاریک نیست و تو میتونی تکون خوردن لب هامو ببینی پس من فکر کنم، این منم که نمیتونم ببینم.

روی صندلی نشست و جایی که حدس میزدم بازوی برادرش، باشه رو تو دستش گرفت:

□تو هم صدای منو نمیشنوی؟

Boys' love Story Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang