اسیرِ دیگری{1}

1K 43 32
                                    


《Jimin's p.o.v》

پرده ی حریر و نرمِ پنجره ی قدی رو لمس کردم ، طبق معمول دور انگشتام پیچ و تابی خورد و خودنمایی کرد. بی حوصله کنارش زدم ، از دست این  وسایل جون‌دارِ قلعه کلافه م، اشیائی که انگار شخص دیگه ای از دور هدایت شون میکنه.

آروم برجستگیِ فلز سرد پنجره رو لمس کردم.
پنجره قدی به نشان اطاعت شروع به باز شدن کرد.

آزاد ترین جای این قلعه ی باشکوه بالکن این اتاقه که به کویر بعد از باغ سرسبز چشم انداز داره، اینجا کمتر احساس خفگی میکنم. اتاق ، درست من تو بالا ترین قسمت قلعه وجود داره. البته  اتاق من که نه در واقعِ اتاق ارباب قلعه ست که منم اینجا اسیرم .

زیبایی بینظیر گل ها و درخت های خاص این باغ از این بالکن جلوه ی خاصی داره. گل های رنگارنگ و نایابی که همه از جادو ساخته شدن و زیبایی شون  یه تله ست برای به دام انداختن نگاه آدم های احمق و اگر این تله ی دلفریب برات جالب به نظر بیاد و لحظه ای بخوای داشته باشیش، باید تا ابد اسیر این قلعه بشی.

درسته یونگیِ عزیز، این باغ و قلعه به شدت زیباست اما نه برای منی که سیاهی ها شو دیدم.

تنها منظره ای از این بالکن که برام زیباست ، سرزمینِ کویری شکل و دور دستیه که بعد از دیوار های بلند قلعه میبینم؛ بعد از باغ سرسبز و دیوار های سنگی قلعه ، تپه های بلند و شنی وجود دارن که بهم چسبیده‌ن. تپه هایی که عین اشیای قلعه جون دارن و وظیفه شون درست کردن یه هزارتو برای گم کردن آدم هاییه که تو کویر موندن.

انسان های سیاه بختی که راهشونو تو کویر گم میکنن، این تپه های شنی یه هزارتو درست میکنن و اونقدر مسیر رو می‌پیچونن تا اونا رو به مقابل دوازه این قلعه برسونن. اونها هیچ وقت نمیفهمن که تپه ها حرکت میکنن. و هر کسی که مسخ زیبایی قلعه و رایحه عطر باغ بشه زندگی شو باخته.

فقط مسخ شدن تو کافیه که نفهمی چجوری اولین ارزوتو از اجزای این قلعه درخواست کردی. گل و درخت و حتی در و دیوار قلعه  همه چیز رو میشنون و چشم و گوش ارباب قلعه هستن و با برآورده شدن اولین ارزوت توسط اونها ، تو دیگه به ارباب این قلعه تعلق داری و این شروع یک مرگ تدریجی برای توعه تا آروم آروم از روحت تغذیه کنه تا ازت فقط یه اسکلت بمونه.

اون تپه ها یاداور خاطرات خوبی برام نیستن اما از فراسوی تپه ها، از سرزمینی که از اینجا دیدی بهش ندارم ، بوی آزادی رو احساس میکنم. خونه ی ما اونجاست، یونگی.

دلم برای خونه تنگ شده، برای مرزعه برای خانم نتالی  یا عمو کارل برای فضای پشت انبار آذوقه که ساعت های عشق بازی هامون رو به یاد بیارم ،،میبینی چقدر دلتنگم؟! در واقع من دلم برای ما تنگ شده، برای خونه‌م که تویی، برای جایی که حتی فقط بوی تو باشه. من برای هر چیزی که ذره ای به تو ربط داشته باشه دلتنگم.

Boys' love Story Donde viven las historias. Descúbrelo ahora