Lucky train'1 namjin

186 24 7
                                    

صبح، روز اول پائیز، واگن قطار سئول به یونگسان، پر از چهره های خسته و پف کرده با چشم های نیمه باز بود که بعد تعطیلات اخر تابستون بالاخره همه برای رفتن به سر کار یا مدرسه روونه شده بودن. کیم نامجون هم، با تغییر رویه‌ی زندگی مردم باید محل و شیوه ی کارش رو تغییر میداد.

انگشت های سرد و خیس پاهاش بخاطر قرار گرفتن تو فضای  نسبتا گرم قطار گز گز میکردن، باید کفششو عوض میکرد، این کفش دیگه بعد از رد شدن از چاله های پر از ابِ بارون تو محله ی زاغه نشین ها دووم نمیاورد که هنوز خشک و سالم بمونه.

امروز قطار یونگسان رو برای کارش انتخاب کرده بود، کت لی قهوه ای رنگ  با بافت قهوه ای سوخته اونقدر استایلش رو متشخص کرده بود که خودش هم شک داشت نکنه یه مهندسه تا یه سارق؟!

ایرپادش توی گوشش بود اما هیچ آهنگی پلی نمیشد، تمام حواسش به صداهای اطراف بود، تشخیص اینکه آدم ها چی میگن چه دغدغه ای دارن و اینکه کس از همه ذهنش مشغول تره یا کی ثروتمند تره میتونست اونو به هدف بعدیش برسونه‌.

شغل نه چندان خوشایند نامجون همین بود؛ کیف قاپی، اب‌میوه ای که از فروشگاه قاپیده بود رو نوشید، عاشق طعم این نوشیدنی بود، نه اینکه پول خریدشو نداشته باشه ولی دیگه دزدی براش یه عادت و حرفه شده بود.  هیجانشو دوست داشت و تهش کلی پول رو راحت به دست میاورد، نامجون از بیچاره ها نمیدزدید و شاید گاهی وقتا کیف قاپیش تبدیل میشد به مجموعه از پول ها که از جیب های ثروتمند دزدیده و یواشکی تو جیب های فقیر جا سازی میکرد.

در هر صورت نامجون منکر یه چیز نمیشد، اینکه از کارش لذت میبرد و این چیزی بود که تمام زندگیش میخواست انجام بده؛لذت بردن.

دستشو بلند کرد، شیشه ی بخار گرفته ی کنارش رو پاک کرد، نه واسه ی اینکه فضای بیرون رو بببینه، فقط برای اینکه بتونه چشم هایی که از بدو ورودش به قطار روی اون زوم شده بودن رو از انعکاس‌شون توی شیشه ی قطار شکار کنه.

نمیخواست با زل زدن مستقیم به پسر نگاهشو از روی خودش ورداره، یه ادم عادی نبود اون به شدت زیبا بود و حالا که از تو شیشه ی قطار به پسر نگاه میکرد به حدسش ایمان اورد.

لبخند کجی روی لبش نشست، چون متوجه شد که اون پسر مخفیانه ازش عکس میگیره درحالی که تظاهر میکرد داره با گوشی‌ش کار میکنه.

نمیتونست پلیس باشه نامجون آدم‌شناس خوبی بود. دستشو پشت گردنش گذاشت تا یه ویوی جذاب تحویل اون پسر بده، همون ژشت هایی که جلوی آینه ی شکسته ی سرویسِ خرابه ای که اسمش خونه بود میگرفت رو تکرار کرد. متوجه شد پسر چطور لب هاشو بهم فشار میده و هول کرده ، لحظه ای که گوشی شو برای گرفتن عکس کامل تر بالا تر گرفت. نامجون از همین فاصله تو تصویر ناواضح شیشه تونست تشخیص بده اون یه گوشی چند هزار دلاریه، در واقع نامجون اونجا تو تصویر شیشه ای حداقل هزاردلار پول تو دست پسر میدید.

Boys' love Story Onde histórias criam vida. Descubra agora