فصل یک: عاشقانه‌های مشاور وو

157 33 6
                                    

این روزها، بنظر می‌رسید اتفاقی برای مشاور وو از دفتر دادگستری افتاده است.

یک روز در میان، گاری لیوی پیر را کرایه می‌کرد و به شهر "هوتو رِن"  که نیم روز با محلی که در آن زندگی می‌کرد، فاصله داشت، می‌رفت.

او مدت زیادی هم در آنجا نمی‌ماند و همیشه قبل از اینکه لیوی پیر پیپش را تا نصفه تمام کند، دوباره به خانه بازگشته بود.
لیوی پیر در ابتدا اهمیتی نمی‌داد، زیرا اگر کسی می‌خواست گاریش را اجاره کند، می‌توانست پول بیشتری جمع کند. زمستان به‌زودی می‌رسید و داشتن پول بیشتر قطعا به نفعش بود.

اما بیش از ده روز به همین منوال گذشته بود و لیوی پیر دیگر داشت مضطرب می‌شد. نگران بود که وو شینگزی مورد کلاهبرداری قرار گرفته باشد.

به هر حال، همه در چینگ‌چِنگ وو شینگزی را می‌شناختند. او تنها بود، زندگی فقیرانه‌ای داشت و در بیست و چند سال گذشته در دفتر دادگستری به عنوان مشاور کار می‌کرد. در آستانه چهل سالگیش بود، اما هیچ همراهی در کنارش نداشت که از او مراقبت کند.

هر چقدر هم که لیوی پیر در این باره می‌اندیشید‌، در پایان به این نتیجه میرسید که وو شینگزی را بخاطر پولش فریب داده‌اند. در مورد فرضیه‌اش که چرا احتمال اینکه وو شینگزی بخاطر زیبایی و یا بدنش فریب خورده باشد، زیاد فکر نکرد... آه، چقدر برای یک مرد خجالت آور است اگر حتی نتواند حداقل یک ربع ساعت دوام بیاورد!

در ابتدا، لیوی پیر فقط در‌‌ میان سخنان خود با همسرش به این موضوع اشاره کرده بود. چه کسی فکرش را می‌کرد این موضوع در کمتر از یکی دو روز در نیمی از شهر پخش شده باشد؟

شهر چینگ‌چِنگ واقعاً خیلی کوچک و همچنین بسیار حوصله سر بر بود.

بنابراین، هنگامی که وو شینگزی یک روز دوباره به سراغ لیوی پیر رفت، عمه لیو راهش را سد کرد.

صدایش کرد:«شینگزی..» چشمانش قبل از اینکه بتواند ادامه دهد قرمز شده بود. وو شینگزی با دیدن حالتش، نگران شد.

«اتفاقی افتاده عمه‌جان؟ کسی عصبانیت کرده؟ میخوای برات کیفرخواست بنویسم؟» این اولین باری نبود که همسایه‌هایش با گریه به در خانه‌اش می‌آمدند و به دنبال کمک بودند. وو شینگزی که بیش از نیمی از عمر خود مشاور بوده، حال دیگر عملاً می توانست در خواب هم کیفرخواست بنویسد.

عمه لیو این‌بار واقعاً شروع به گریه کرد:«شینگزی...» وو شینگزی با تعجب هر دو دستش را بالا برد و نگاه پر از خواهشش را به لیوی پیر که پشت گاوش را تمیز میکرد، دوخت.

لیوی پیر قبل از اینکه به همسرش نگاه کند، متوجه نگاه وو شینگزی شد. سرش را تکان داد و آه آرامی کشید.

این موضوع کاملا جدی به نظر می رسید! وو شینگزی با عجله حوادث مختلفی را که در چند روز گذشته در این شهر رخ داده بود، در ذهن خود مرور کرد.

you've got a mail: a cautionary tale (persian translate)Where stories live. Discover now