فصل 10: لذت بردن از فلوت نوازی با هنرنمایی مشاور وو

22 10 3
                                    

رخت‌خواب کاملاً آشفته شده بود ولی بوی مشک مانند و شهوت‌انگیز خیلی غلیظ نبود و خیلی زود در هوا پراکنده شد.

وو شینگزی روی تخت افتاده بود، می لرزید و نمی‌توانست افکارش را سر و سامان دهد. گوان شانجین هم عجله‌ای نداشت، ملحفه‌هایی را که بخاطر کارشان، کثیف شده بودند را برداشت. پس از پاک کردن سطحی بدن وو شینگزی با آن، روی زمین پرتش کرد.

تخت‌ کمی ناخوشایند، سرد و سخت بود. وو شینگزی سریع به خودش آمد و با گیجی به زیبارویی که هنوز عاشقانه به او خیره شده بود، نگاه کرد.

گوان شانجین به آرامی گونه وو شینگزی را نوازش کرد:«بیدار شدی؟» با دیدن تکان دادن سرش و چشمان نیمه بازش، به سادگی او را در آغوش کشید، سپس پتویی را جایگزین ملحفه روی تخت کرد.
پس از استشمام بوی گوان شانجین، مغز وو شینگزی بالاخره به کار افتاد:«تو، تو...» آنقدر احساس شرمندگی می‌کرد که نمی‌دانست چه کند. قبلاً چنین نقاشی‌هایی را دیده بود که افرادی را در حال نواختن فلوت نشان می‌داد، اما فکرش را نمی‌کرد که فلوت نوازی می‌تواند تا زمانی که فرد روحش را از دست بدهد، ادامه داشته باشد.

«همم؟» گوان شانجین پشت وو شینگزی را لمس کرد، آنقدر لاغر بود که برآمدگی‌های ستون فقراتش قابل رویت بودند. برآمدگی‌های ستون فقراتش را دنبال کرد و باسن گوشتی‌اش را مالش داد.

وو شینگزی در حالیکه صورتش را در آغوش گوان شانجین پنهان کرده بود، ناله کرد. از نظر وو شینگزی، اگرچه یکی برهنه و دیگری پوشیده در لباس‌های مناسب آداب اجتماع بود، اما گرمایی را حس می‌کرد که به ندرت تجربه کرده بود.

به عنوان یک انسان، لمس گرمای وجود یک انسان همیشه یک نیاز ضروری بود!

حتی اگر گوان شانجین هنگام کردنش بی‌رحم بود، قاطعانه او را به لذت می‌رساند و تمام بدنش را پر از نشانه‌ می‌کرد؛ پس از اعمال شورانگیزشان یا در میانه استراحتشان، بسیار مهربان و دلسوز می‌شد و مانند نسیمی بهاری که موجب آرامش می‌شد، وی را در خود غرق می‌کرد. وو شینگزی بدون اینکه بداند به این احساس اعتیاد پیدا کرده بود.

البته که وو شینگزی نمی‌توانست ابراز احساسات گوان شانجین را نادیده بگیرد. او فردی تنها بود. از ده سالگی تا به حال هیچ‌گونه محبتی را از جانب کسی تجربه نکرده بود. پدر و مادرش همان‌قدر به یکدیگر محبت می‌کردند که یک صاحب‌خانه به یک میهمان، و محبت زیادی هم نسبت به فرزندشان نیز نداشتند. در ابتدا مادرش عاشق در آغوش گرفتن و بوسیدنش بود، اما همینکه ده ساله شد و شروع به تحصیل کرد، پدرش، مادر را از این کار منع کرد.

به طور خلاصه، تماس بدنی زن و مرد با یکدیگر عملی ناشایست بود. پس از مطالعه و آموختن در مورد شرم، باید تفاوت‌های زن و مرد را درک می‌کرد و دیگر نمی‌توانست کودکی باشد که به دلخواه خودش را در آغوش والدینش بیندازد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 12, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

you've got a mail: a cautionary tale (persian translate)Where stories live. Discover now