فصل9: بازی با کیرِ پنگ کوچک مشاور

22 9 6
                                    

«تو مشاور چینگ چنگ هستی؟» این سوال ناگهانی باعث شد فرنی در گلوی وو شینگزی گیر کند.

با عجله آنچه را داخل دهانش بود، قورت داد و دور دهانش را پاک کرد:«آه، بله، بله. من مشاور شهرستان چینگ چنگم.»

«شهرستان چینگ چنگ چه جور جاییه؟» به نظر گوان شانجین در حال و هوای یک گفت و گوی معمولی بود. او حتی چند جوانه لوبیای سرخ شده را برداشت و در کاسه وو شینگزی گذاشت.

"بخورم یا نخورم؟" در این دوراهی، وو شینگزی به جوانه‌های لوبیای داخل کاسه نگاه کرد و سپس دزدکی نگاهی به گوان شانجین انداخت. در همان حال، او در حالت دردناکی انگار که شکنجه شده باشد، قرار داشت و نمی‌دانست چگونه چینگ چنگ را به مرد مقابلش معرفی کند. در یک لحظه گیج شد و بدون هیچ عکس‌العملی خشکش زد.

این، این، این با آن چیزی که انتظارش داشت کاملا متفاوت بود!

در ابتدا، وو شینگزی واقعا می‌خواست برای گرفتن تصاویر دیکِ پنگِ گوان شانجین، با او دوست نامه‌ای شود. خواسته و قصدش کاملا صادقانه و واقعی بود و قطعا هیچ نیت بدی پشتش نبود. با دیدن احساسات و محبت میان پاسبان ژانگ و آنشنگ نسبت به یکدیگر چطور می‌توانست حسادت نکند؟

او از قبل همه چیز را برنامه‌ریزی کرده بود. نقاشی دیک پنگ خودش را برای طرف مقابل می‌فرستاد و اگر طرف مقابل از آن خوشش می‌آمد، می‌توانست در جواب یک نامه معمولی برایش بفرستد. با رد و بدل کردن نامه‌ها، بعد از چند ماه بیشتر یکدیگر را درک می‌کردند. بعد از آن، می‌تواستند به ملاقات حضوری با یکدیگر بیندیشند و اگر با هم به توافق نظر برسند، می‌توانند زندگی مشترکشان را شروع کنند.

هرچند، اصلا انتظارش را نداشت که گوان شانجین چنین گرم و خواستنی باشد. به محض دیدن یکدیگر وی را چندین بار به بهشت برده و کاری کرده بود تمام بدنش به درد بیفتد و ضعیف شود. حال، نمی‌دانست در قدم بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد و تنها آرزو می‌کرد زودتر به خانه برگردد و برای آرام کردن خودش به نقاشی‌های کیرهای پنگی‌اش نگاه کند.

قادر به رد کردن لذت بزرگی که از این اتفاق برده بود،نبود و حقیقتا شیفته آن لذتی که سرار وجودش را فرا گرفته بود،شده بود. وو شینگزی ناخودآگاه شکمش را لمس کرد و آنجا به طور ناگهانی شروع به خارش کرد.

با این حال... وو شینگزی به خوبی از نقش و موقعیت خودش در زندگی آگاه بود. او، به عنوان مشاور یک روستای کوچک، با حقوقی که تنها کفاف زنده ماندن را می‌داد و خانه کوچک ساده‌اش، زشت و حوصله سربر بود. واضحا نه لایق گوان شانجین بود و نه جرات نزدیک شدن به او را داشت.

برای اینکه بتواند همراه گوان شانجین به قله لذت صعود کند، وو شینگزی حتما در زندگی قبلی خود، پیشکشی‌ها و قربانی‌های زیادی به خدایان تقدیم کرده است.

you've got a mail: a cautionary tale (persian translate)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora