فصل پنج: *رویای خیس مشاور وو

12 11 11
                                    

(NSFW: هشدار محتوای نامناسب)

وقتی فروشنده وو شینگزی را دید، با لبخندی به استقابلش رفت:«ارباب وو، شما اینجایین.»

وو شینگزی لبخند محجوبی زد:«آه بله، بله.» بصورت غیرارادی دست هایش را مدام در هم گره می‌زد و با قدم‌های آشنا، فروشنده را تا اتاق پذیرایی در پشت مغازه دنبال کرد.

«ارباب وو، لطفا بشینید. من میرم و نامه‌هاتون رو میارم.» فروشنده چای و شیرینی به او تعارف کرد. بعد از جمع کردن و برداشتن نامه‌هایی که وو شینگزی می‌خواست بفرستد، آنجا را ترک کرد.

همین که وو شینگزی نشست، پاهایش ناخودآگاه به زمین کوبیده می‌شدند. فنجان چایی را برمی‌داشت و قبل از اینکه حتی زبانش را تر کند، دوباره آن را زمین می‌گذاشت و این کار را چندین بار تکرار کرد.

پروانه‌هایی که در شکمش در حال پرواز بودند (منظورش از استرس و هیجانه)، کاری کرده بودند که تنها چاره‌ آرام شدنش، خیره شدن به درِ بسته باشد. با اینکه وو شینگزی چندین بار برای دریافت و تحویل نامه به انجمن نجیب زادگان پنگ آمده بود، اما همچنان به چنین مکان پر زرق و برقی عادت نکرده بود. به همان اندازه که برای نامه‌ها عصبی می‌شد، برای اجازه دادن به اینکه شخص دیگری کارهایش را انجام دهد، نیز نگران و عصبی می‌شد.

بعد از گذشت ربع ساعت که انگار تمامی نداشت، درب اتاق بالاخره باز شد. وو شینگزی تقریبا از روی صندلی پرید، اما خودش را کنترل کرد و سرجایش برگشت.

فروشنده به چندتا از نامه‌ها قبل از اینکه مرتبشان کرده و تحویل وو شینگزی دهد، اشاره کرد و گفت:«ارباب وو، شما امروز چند تا نامه بیشتر دارین. بعضی‌هاشون از شهر "بائو لِی" رسیدن.»

از شهر بائو لِی؟ برای وو شینگزی کمی زمان برد تا به یاد بیاورد هشت یا هفت روز پیش به چند نفر از اعضای انجمن نجیب زادگان پنگ در شهر بائو لِی نامه فرستاده. آن شهر احتمالاً دورترین نقطه از شهر غاز، و همچنین جنوبی‌ترین و رونق یافته‌ترین شهر سلسله بزرگ شیا بود.
امیدواری غیرقابل توضیحی تمام وجودش را فرا گرفت. وو شینگزی برای نامه از فروشنده تشکر کرد و سپس چند سکه به او داد. درست مثل قبل، شیرینی‌ها و تنقلات باقی مانده را جمع کرد و با خیالی آسوده خواست آنجا را ترک کند‌.

او تا به حال چندین بار در چند تا از اتاق‌های پذیرایی قابل استفاده در پشت مغازه وقت گذرانده و منتظر مانده بود. با اینکه خیلی بزرگ و جادار نبودند، اما نمی‌شود گفت تنگ و کوچک هستند. برای کسی که آنجا یک ربع تا پانزده دقیقه منتظر بماند و چای و تنقلات بخورد، بسیار راحت بودند.

در گذشته‌، وو شینگزی هرگز یکی از اعضای انجمن نجیب زادگان پنگ را ملاقات نکرده بود، البته این دلیل که او صبح خیلی زود به آنجا می‌رفت نیز بی‌تاثیر نبود. بیشتر اعضا معمولاً نزدیکی‌های ظهر سر و کله‌شان پیدا می‌شد_ این چیزی بود که یک بار در میان صحبت‌هایش با فروشنده شنیده بود.

you've got a mail: a cautionary tale (persian translate)Where stories live. Discover now