دهم ماه خیلی زودتر از آنچه که فکرش را میکرد، رسیده بود. در آن روز، وو شینگزی حتی قبل از طلوع خورشید بیدار شده بود و دستی به سر و روی خانهاش کشید. اثاثیهاش را تا زمانی که بدرخشند، دستمال کشید. سپس به سمت آبشاری که کنار کوهی در همان نزدیکی قرار داشت، دوید و حمام کرد. پس از آن، در حالی که مملو از شادی و خوشحالی بود، رفت تا گاری لیوی پیر را قرض بگیرد و به شهر هوتو رِن (غاز) برود.
در تمام مسیر، وو شینگزی بسیار بیقرار بود. طوریکه حس میکرد تعدادی پروانه درون شکمش در حال پرواز هستند. تا زمانی که لیوی پیر برای با سوم چپ چپ نگاهی به او نینداخت، متوجه نشده بود که از خوشحالی حتی داشت زیر لب برای خودش آهنگی را زمزمه میکند.
با این حال، او آهنگ های زیادی را از بر نبود. تنها چیزهایی که میدانست، همان اشعار و داستانهایی بود که پدرش زمانی که هنوز زنده بود، یادش داده بود. به دلایلی شروع به زمزمه کردن آهنگ "بی عدالتی در حق دوِ" کرده بود.
صورتش از خجالت قرمز شد و دستی به پشت گردنش کشید. وو شینگزی سعی کرد وانمود کند اتفاقی نیفتاده و در عوض نگاهش را در اطراف میچرخاند. هرچند، مدتها پیش قلبش به سمت مغازه عتیقه فروشی در هوتو رِن پرواز کرده بود.
این سفر، یحتمل دوشوارترین و در عین حال لذت بخشترین سفر تمام عمر وو شینگزی بود. به محض رسیدن به شهر، با عجله از گاری پایین پرید و از لیوی پیر پرسید:«عمو لیو، میخوای چیزی توی هوتو رِن بخری؟»
لیوی پیر قبل از اینکه به وو شینگزی بیقرار نگاه کند، پُکی به پیپش زد:«نه، نه واقعا. اگه به زمان بیشتری برای رسیدگی به کارات نیاز داری، منتظرت میمونم.»
«چیزی نیست، چیزی نیست. فقط میرم یه چیزی رو بگیرم. همین که کارم تموم شد، برمیگردم.» وو شینگزی چند باری با تحکم سرش را تکان داد و بعد فرار کرد.
قبل از اینکه لیوی پیر حتی پیپش را تمام کند، وو شینگزی در حالی که بستهای که نه کوچک و نه بزرگ بود را در آغوشش حمل میکرد، برگشته بود.
وو شینگزی که سوار گاری شده بود، کیسهای کوچک بیرون آورد. داخلش چهار تکه شیرینی که ظاهرشان نفیس و گران بودن را فریاد میزد، قرار داشت:«عمو لیو، لطفاً این رو امتحان کن.» مقداری تعجب در صورت لیوی پیر، همانطور که به چشمان سیاه و درخشان وو شینگزی و قرمزی روی گونههایش نگاه میکرد، دیده میشد.
«ممنون، یکم برمیدارم.» هرچند لیوی پیر نمیدانست وو شینگزی از کجا این شیرینیها را گرفته، اما مطمئن بود او فردی نیست که منظور بدی داشته باشد، پس یکی از شیرینیها را برداشت.
وو شینگزی بسته را با دقت روی زانویش گذاشت. چند بار آن را نوازش کرد، گویی چین های نامرئی روی بسته را صاف میکند. خوشحالی در چهرهاش کاملا مشهود بود.
YOU ARE READING
you've got a mail: a cautionary tale (persian translate)
Non-Fictionنویسنده: Hei Dan Bai مترجم: zhin ژانرها: adult, comedy, historical, mystery, mature, slice of life, romance, drama, smut, yaoi سال: 2018 زبان اصلی: چینی فصلها: 106 چپتر خلاصه: انجمن نجیب زادگان (مرد) پِنگ_محفلی برای دوستیابی مردان همجنسگرای سلسل...