فصل شش: مشاور وو، نقاشی دیک پنگِتون

14 5 2
                                    


بائو لِی شهر خیلی دوری بود. شهری در امتداد مرز کشور. با بربرهای جنوبی همسایه و حدود بیست هزار نیرو در آنجا مستقر بود. فرمانده شهر که وارث مقام ژنرال محافظ بود، در جنگ دستاوردهای بزرگی داشت. تنها در عرض پنج سال، بربرهای جنوبی را به عقب راند و پادشاهشان را مجبور به پرداخت خراج به پایتخت کرد. بربرها دیگر جرأت نداشتند دوباره به مرز فشار بیاورند.

اما بخاطر کشتارهای بیشمارش، تنها شنیدن نامش کابوس شب‌های بچه‌ها بود. گفته می‌شد او مانند یک شیطان شوم به نظر می‌رسد و از شین‌جیانگ جنوبی مثل یک دیوار آهنی محافظت می‌کرد.

وو شینگزی هم مانند سایرین درموردش شنیده بود، اما هیچ‌وقت توجه زیادی نکرده بود. به هر حال، چینگ‌چنگ شهری کوچک وسط ناکجاآباد بود، جایی که اخبار و پیام‌ها به سختی به دست مردم می‌رسید. این وارث مشهور ژنرال محافظ، فرمانده پادگان جنوبی، در زندگی‌اش هرگز هیچ تعاملی با مکانی مثل چینگ‌چنگ نخواهد داشت.

با این حال، وو شینگزی همچنان از از این ژنرال بسیار متشکر بود. به دلیل حضور نیروها در بائو لِی بود که چنین پنگورنیز حیرت‌انگیزی برایش فرستاده شد.

با احتساب امروز، چهار روز از زمانی که منتظر پاسخ بود، می‌گذشت. در این چهار روز به سختی اشتهای خوردن و نوشیدن داشت و فقط روزها را می‌شمرد. با خودش فکر می‌کرد هنوز باید سه روز دیگر انتظار را تحمل کند. تا حدودی عصبی شده و مقداری هم وزن کم کرده بود.

در مقایسه با زندگی پر از لذت چند روز پیشش، قادر به بیان اینکه روزهایی که در حال سپری شدن است چقدر یکنواخت بودند، نبود. در واقع، می‌شد گفت زندگی الانش حتی از زندگی‌اش قبل از پیوستن به انجمن نجیب‌زادگان پنگ سخت‌تر است.

درست همانطور که می‌گفتند "وقتی آدمی به تجملات عادت کرده باشد، تحمل زندگی فقیرانه قبل برایش ناممکن می‌شود."

کسی که به خوردن غذاهای پر از گوشت و ادویه خوشمزه عادت کرده باشد، چگونه می‌تواند دوباره فقط به خوردن غذاهای بی‌رنگ و بوی گیاهی اکتفا کند؟ وو شینگزی هر روز به آن پنگورنیز که از شهر بائو لِی فرستاده شده بود، نگاه می‌کرد و دفعات بسیاری با دستانش خودش را راحت کرده بود. هر شب، خواب آن دیکِ پنگ و مرد سیاه‌پوشی که دیده بود، آرام و قرار را از او گرفته بودند. با اینکه می‌دانست این دو ربطی به هم ندارند، اما در مقابل کنترل افکارش ناتوان بود و هر روز صبح که از خواب بیدار می شد، باید شلوارش را می‌شست.

یعنی نقاشی دیک خودش می‌تواند توجه و علاقه طرف مقابل را برانگیزد؟ وو شینگزی نمی‌توانست نگران شرایطش نباشد، خصوصاً وقتی که به خوبی می‌دانست نقاشی دیک پنگ خودش واقعاً...هیچ چیز خاصی ندارد. درست مثل چهره‌اش، فقط می‌شد گفت که ساده و بی‌رنگ و رو بود.

you've got a mail: a cautionary tale (persian translate)Where stories live. Discover now