پشت چراغ قرمز منتظر موند تا سبز بشه و حرکت کنه. حس عجیبی توی قبلش احساس میکرد، چیزی مثل دلهره یا استرس.
درمورد بردن پسر به بار دو دل بود اما به هرحال اون پیشنهادشو داده بود پس نباید بهش فکر میکرد. هرچند در نظر نگرفتن حسی که توی قلبش رخنه کرده بود دشوار بود. مدت زیادی از آخرین باری که همچین احساسی داشت میگذشت.
با سبز شدن چراغ نچی کرد و بعد از خاتمه دادن به تنش مختصری که بین قلب و منطقش به وجود اومده بود، فرمون رو چرخوند و با سرعت به سمت بار حرکت کرد. میتونست وضعیت پسر لجبازو چک کنه و برگرده. مشکلی پیش نمیاد اگه نیم ساعت دیگه دیر کنه.تا همینجا هم مطمئن بود که وقتی برگرده خونه سوهو نمیذاره سر به تنش بمونه.
با رسیدن به بار، جلوی ورودی ماشینش رو پارک کرد و کمال خونسردی ازش پیاده شد و قفلش کرد. روی در ورودی نوشته شده بود که خدمات بیست و چهار ساعتست اما فضای اونجا با توجه 24 ساعته بودن نسبتا خلوت بود.
صداهای زیادی همراه با ورودش به گوشش رسید که واقعا آزار دهنده بودن.
ابروهاشو توی هم کشید و قدم های بلندشو سمت پسری
که پشت سیستم نشسته بود برداشت. بدون سالم کردن رفت سراصل مطلب.-شمارهی اتاق کیم تهیونگ رو میخوام
÷باهاشون قرار داشتید؟
بی حوصله جواب پسرو داد:
-بله÷اتاق 444
-متشکرم
دختر و پسر هایی که توی هم وول میخوردند مضحک به نظر میومدن.
اتاق 444 .دوتا اتاق فقط باهاش فاصله داشت. درش نیمه باز اتاق اخم بین ابروهاشو پر رنگ تر کرد. همزمان با ایستادن جلوی در اتاق صدای جیغی توی گوش هاش پیچید و باعث شد سرجاش خشکش بزنه.
درِ نیمه بازو هل داد و با تردید داخل شد. چشماش روی صحنهی دلخراشی که میدید ثابت موند.
-تهیونگ.....
قبل از اینکه در رو کامل ببنده با پسری که موهای بلوندش رو به بالا هدایت کرده بود و پرسینگی وسط لبش داشت و یقهی پیراهن سفید مردونش تا سه دکمهی اول باز بود و بوی شدید الکل میداد رو به رو شد.
کمی توی خودش جمع شد که باعث کوچیک تر دیده شدن جثهش شد. به نظر میرسید پسر مستی که رو به روش بود مقدار زیادی نوشیده و از کنترل کردن کاراش عاجزه. آدمای مست نفهم و نسبتاً سمجن، و پس زدنشون گاهی اوقات کار راحتی نیست.
آروم و با صدایی که توی کنترلش سعی داشت تا استرسی نباشه لب زد:
+مشکلی پیش اومده؟
لبخند زننده ای روی لب های پسر مو بلوند شکل گرفت و سعی کرد وارد اتاق بشه، با صدایی که انگار از تار های قدیمی و پوسیدهی سازی به وجود اومده لب زد:×آره موش کوچولو...یه مشکلی هست.. که امیدوارم بتونی برام.. حلش کنی
انتهای جملشو با لبخندی که غلظت بیشتری داشت به اتمام رسوند. پسر برای وارد شدن تقلای کمی کرد. تهیونگ اول سعی کرد آروم به عقب هلش بده اما پسر از دست هاش گرفت و حرکت تهیونگ رو روی خودش پیاده کرد. با افتادن تهیونگ روی زمین پسر با خونسردی بدن شل و ولشو داخل کشید.
پسر مو بلوند از دست تهیونگ گرفت و با کشیدنش سمت خودش سعی کرد بلندش کنه.
YOU ARE READING
𝖢𝖮𝖫𝖣 𝖣𝖠𝖸𝖲'𝖪𝖵
Fanfictionاحساس میکرد زمان براش مفهمومی نداره و هرلحظه ممکنه از حرکت بايسته. اونقدر سبک شده بود که میتونست از کالبدش خارج بشه و روی بلور های یخیای که از آسمون به سمتش میومدن پا بذاره و ازشون بالا بره. +قول میدی توی زندگی بعدی هم عاشقم باشی؟ -این زندگی برای...