با شدت گرفتن درد سرش اخمی کرد و توی جاش نشست. پلک هاشو اروم از هم باز کرد و با برخورد نور با شدت روی هم فشارشون داد. با دست هاش چشاشو مالید و خمیازه ای کشید. سرشو چرخوند و با دیدن جای خالیه جونگکوک با اخم از روی تخت بلند شد.با قدم های گج و کوله ای سمت سرویس بهداشتی رفت و با زدن ابی به صورتش و شونه کردن موهاش از اتاق خارج شد. با سرو صدایی که از اشپزخونه میومد با صورت گیجی وارد اشپزخونه شد و با جیمین و هوسوکی که جلوی اجاق درحال دعوا بودن رو به رو شد.
جونگکوک روزنامه ای دستش گرفته بود و یونگی ماگ قهوه ای که دستش بود رو هر ازگاهی مزه میکرد. اینطور که به نظر میرسید چانیول یا خواب بود یا دانشگاه و سوهو..و لیلی؟ با نقش بستن چهره ی دختر جلوی چشمش اخمی کرد و با صدای خواب الودی گفت:
+صبحِ همگی بخیر..
×جیمین بهت گفتم..اوه ته..صبحِ توهم بخیر عزیزم
~صبح بخیر..
درجواب هردو سری تکون داد و کنار جونگکوکی که با لبخند بهش نگاه میکرد نشست. با جا گرفتن کنارش، پسره بزرگ تر قهوهی شیرین شدش رو جلوش گرفت و با لحن اروم و سرحالی لب زد:
–خوب خوابیدی؟
+اوهوم..
کمی از قهوه نوشید و نگاهشو به جیمین و هوسوکی که همدیگه رو هل میدادن داد. هوسوک دستش رو به بازوی جیمین رسوند و نیشگون محکمی ازش گرفت و داد پسر رو بلند کرد و در عوض هوسوک زبونش رو بیرون اورد و تا جایی که توان داشت بزاقش رو توی صورت پسر خالی کرد.
×هه..دیدی کیرمم نیستی
جیمین با اخم دستشو روی صورتش کشید و با قیافه ای که نشون از چندش شدن تصنعیش میداد کمی عقب رفت. پسر کوتاه قد بعد از مکثِ کوتاهی نیشخندی زد و با لحن شیطانی ای گفت:
~اثرهای هنریت دارن جزغاله میشن مستر جی
هوسوک با اتمام حرفه پسر لبخنده پیروزی از روی لباش پرید و سمت پنکیک های سوخته شده برگشت و با صدای بلندی گفت:
×وات د هلللل..تقصیر توی کوتولس..ارههه
~خیخیخی
تهیونگ با دیدن دعوای بانمکشون نخودی خندید و سمت یونگی که گوشیه جونگکوک توی دستاش بود برگشت. با یاداوری رفتار دیشبش لبش رو به دندون گرفت و با شرمندگی لب زد:
+یونگی هیونگ..
با بالا اومدن سر پسر و نگاه مستقیمش به چشم هاش دست پاچه گفت:
+بابت دیشب متاسفم..بعد از مدت طولانی ای برگشتی و من اونجور که باید بهت خوش امد نگفتم..
یونگی لبخندی زد و با لحنِ گرمی گفت:
÷مهم نیست..درکت میکنم دیشب حال مناسبی نداشتی
با اتمام حرفش ضربه ای به صندلیه کنارش کرد و به پسر کوچیک تر فهموند که کنارش بشینه. تهیونگ با لبخندی که ذوق زدگیش رو به خوبی نمایان میکرد از روی صندلیِ خودش بلند شد و با دور زدنه میز کنار یونگی جا گرفت.یونگی با لبخند محوی دستش رو دور شونه های پسر حلقه کرد و به خودش تکیه ش داد.
÷الان نمیخوای ازم پذیرایی کنی فسقل؟
پسر با یاداوریِ بوسه هایی که به زور به گونه های هیونگش میزد و اون بشدت از این کارش متنفر بود لبخندی زد و کمی توی جاش بلند شد و بوسهی محکمی به گونهی سفیده هیونگش زد. یونگی با احساس غنچهی لب های پسر بعد از مدت طولانی ای لبخندش رو پررنگ تر کرد و چشم هاشو بست.
با جا گرفتن هوسوک و جیمین روی صندلی های خالی از یونگی جدا شد و روی صندلیش برگشت. جیمین روی صندلی کنارش نشسته بود و هوسوک کنار جونگکوک و تنها یک صندلی باقی مونده بود که بین هوسوک و جیمین قرار گرفته بود. جونگکوک روزنامه رو کنار گذاشت و به صبحانه ای که هیونگ دونسنگش باهم اماده کرده بودن نگاهی انداخت. سرش رو بالا گرفت و چشماشو روی جیمینی که کمی مضطرب کنار تهیونگ نشسته بود زوم کرد. نقطهی مقابل اون تهیونگ بود که بیخیال به نظر میرسید. ظاهرا آروم
به نظر میرسید و امیدوار بود از درون هم همچین چیزی باشه.
هوسوک لبخند گرمی زد و دستشو دور گردن جونگکوک انداخت و به خودش نزدیکش کرد. با صدای رسایی گفت:
×میدونم ظاهرش معرکه شده ولی اگه مزش بد شده باشه..
نگاهشو به جیمین که نیمخند نرمی روی لب هاش نشسته بود داد و با لحن پر حرصی گفت:
×تقصیر این کوتولهس
بالافاصله لبخند نصف و نیمه ای که روی لب های پسر کوچیک تر بود خشک شد و ابروهاش رو بالا انداخت. با ناباوری دهانش رو باز کرد تا اعتراض کنه اما انگشت وسط هوسوک توی دهنش فرو رفت و دهانش رو بست. انگشت هوسوک رو از توی دهنش خارج کرد و بعد از سرفه ای گفت:
~مگه ازار داری..؟
×خفه شو کوتولهی احمق
÷هوسوک خفه شو
-هیسیک خیفی شی
YOU ARE READING
𝖢𝖮𝖫𝖣 𝖣𝖠𝖸𝖲'𝖪𝖵
Fanfictionاحساس میکرد زمان براش مفهمومی نداره و هرلحظه ممکنه از حرکت بايسته. اونقدر سبک شده بود که میتونست از کالبدش خارج بشه و روی بلور های یخیای که از آسمون به سمتش میومدن پا بذاره و ازشون بالا بره. +قول میدی توی زندگی بعدی هم عاشقم باشی؟ -این زندگی برای...