÷تهیونگ
با دوباره صدا شدنش هومی کرد و توی جاش تکونی خورد.
÷پسر با توئم بلند شو
+بذار بخوابم...
سوهو دستی به موهاش کشید و دوباره صداش زد:
÷دیرت میشه ها! پاشو صبحانت رو بخور و اماده شو
تهیونگ که بدخواب شده بود با اخم توی جاش نشست و به صورت سوهو هیونگش خیره شد. نگاهشو به ساعت کنار تخت داد و متوجه شد که ساعت هفت صبحه!
+هیونگ تازه ساعت هفت شده..بذار بخوابم
تهیونگ گفت و با پایان حرفش دست هاش رو سمت صورتش برد و چشماش رو مالید.
÷میخوای مدرست دیر بشه؟
تهیونگ با یاداروی مدرسش چشم هاش گرد شد و سریع از تخت بیرون اومد. تازه متوجه نبود جونگکوک شده بود.
+جونگکوک کجاست؟
÷داره صبحانه میخوره، زود اماده شوتهیونگ سری تکون داد و سمت سرویس اتاق رفت. دست و صورتش رو شست و بعد خشک کردنشون، به اتاق خودش رفت.
خوشبختانه مدرسش خصوصی نبود و فرم نداشت پس میتونست از بین لباس های کمد چیزی انتخاب کنه. شلور جین مشکیای به همراه یقه اسکیه طوسی ای پوشید. موهاش رو شونه ای زد و به سویشرتش که روی تخت بود چنگ زد و از اتاق بیرون رفت. قدم هاش رو سمت اشپز خونه تند کرد و با رسیدن بهش جونگکوک رو دید که سرش تویه گوشیشه و روی میز نشسته.لبخندی زد و کنارش نشست، جونگکوک تازه متوجه حضورش شده بود، لبخندی تحویل صورت شادابش داد.+صبح بخیر
–صبح توهم بخیر. خوب خوابیدی؟
+اره فقط سرم درد میکنه-به خاطر دیشبه
+فکر کنم..نونی برداشت و روش شکلات صبحانه مالید. همونطور که مشغول خوردن بود صدای جونگکوک به گوشش رسید.
–راستی..
نگاهشو به چشمای جونگکوک داد و با دهنی پر بهش خیره شد، با سکوتش بهش فهموند که منتظر ادامه ی جملشه. جونگکوک سرش رو کمی به جلو خم کرد و با صدای آرومی گفت:
–راجب دیشب چیزی به سوهو نگو! تضمین نمیکنم جرمون نده
گفت و ریز ریز خندید و تهیونگ روهم به خنده انداخت. با پایین فرستادن لقمهی توی دهنش با خنده گفت:
+نه..نگران نباش
کمی از اب پرتقالش خورد و از روی صندلیش بلند شد. جونگکوک به همراهش از روی صندلیش بلند شد و سمت یخچال رفت، قرص مسکنی برداشت از جلد آلومینیومیش خارجش کرد و کف دست پسر گذاشت.
–بخور تا سرت زود خوب بشه. فکر نکنم دلت بخواد سر کلاست سردرد داشته باشی
قرص رو توی دهانش گذاشت و با کمک آب پرتقال اونو پایین فرستاد. همزمان با خوردن قرص سوهو وارد اشپزخونه شد و توجه جونگکوک رو جلب کرد. با قدم های بلند خودش رو به سوهو نزدیک کرد و سوییچ ماشین رو از دستش بیرون کشید. گوشیش رو برای اخرین بار چک کرد و سوهو رو مخاطب قرار داد.
–من امشب یکم دیر میام. تو بعد از شرکت برو دنبال تهیونگ و حواست باشه دیرم نکنی
÷اوکیه
بعد از تایید سوهو از اشپزخونه خارج شد و زودتر از بقیه سوار ماشین شد و روشنش کرد تا قبل از حرکت کمی گرم بشه. چند دقیقه ی بعد سوهو و تهیونگ سوار شدن حرکت کرد و از دروازه ی ورودی خارج شد و سمت
خونه ی تهیونگ و مادرش راه افتاد.حدود یک ربع تا رسیدن به مسیر زمان برد و حالا رو به رویه اون خونهٔ قدیمی ساخت که از بیرون مشخص بود که قدمتش ده سال به بالائه ایستاده بودن.
YOU ARE READING
𝖢𝖮𝖫𝖣 𝖣𝖠𝖸𝖲'𝖪𝖵
Fanfictionاحساس میکرد زمان براش مفهمومی نداره و هرلحظه ممکنه از حرکت بايسته. اونقدر سبک شده بود که میتونست از کالبدش خارج بشه و روی بلور های یخیای که از آسمون به سمتش میومدن پا بذاره و ازشون بالا بره. +قول میدی توی زندگی بعدی هم عاشقم باشی؟ -این زندگی برای...