💙به پارت پنجم فیک جزر و مد خوش آمدید💙
| دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم
میآید، میماند و به تنهاییم پایان میدهد
آمد، رفت و به زندگیام پایان داد... |
🌊🫂💙🌀✨
مونبی با طاقتی که طاق شده بود گفت:(امروز رفته بودی دیدنش تا کاری که هیچوقت نتونستی انجام بدی و تموم کنی؟)
با دیدن نگاه سوالی سهون ، بی رحم تر زمزمه کرد:(گردن جسد امگات و مارک کنی؟)سهون لرزید ، نگاهش تار شد و مژه هایش تر شدند!
ضربان قلبش صامت شده بود و سرش برای ماندن روی تن آلفا سنگینی میکرد ، احساس میکرد ستون فقراتش تحمل ایستادگی ندارد و قصد فرو ریختن دارد !
گرگ درونش مظلومانه چشم روی آلفا بودنش بسته بود و زوزه های دردناک میکشید و از عاجز بودن در برابر رنج یادآوری بدست نیاوردن امگایش ناله میکرد!بالاخره دهان باز کرد :(م-من دیگه نمیخ-خواستمش ، اون جفت تو بود !)
نونایش خونسردانه گفت:(اوهوم تو نمیخواستیش ولی اون همش برای داشتنت لجبازی میکرد ، قبل از اینکه به درک واصل بشه زیادی اذیتم میکرد منم حوصله بچه بازیاش و نداشتم و تو اتاق زیر شیروونی زندانیش میکردم ، الان که فکرش و میکنم واقعا روزای خسته کننده ای بود ، اطرافم آسایش دارم بعد از مرگش!)و سهون با این کلمات برای دفعه ....شاید دفعه هزارم مرد!
دروغ گفتن نیاز به استعداد خارقالعاده ای ندارد ، نیاز نیست حتما از پیش تمرین کرده باشید کافیست قلبتان را خاموش کنید !
دروغ گفتن درد نداشت ، زخمی نداشت حتی بزودی از یاد می رفت!ولی چیزی که کالبد مونبی را سوزاند عشقی بود که نسبت به امگای درگذشته داشت ، مگر میشد با جونگین زندگی کرد و دوستش نداشت؟امکان داشت هر شب قبل خواب پتو سرش نمیگذاشت و پیشانی صافش را نمیبوسید؟
اما هیچوقت جرات نکرد به همسرش اعتراف کند!می ترسید پس زده شود ، واهمه داشت از اینکه جونگینِ همیشه ساکت و مطیع بخواهد از علاقهاش سواستفاده کند !
شکوفه های دوست داشتن درون قلبش از وقتی جوانه زد که درون انباری خانه برادر کوچکترش امگای چشم عسلی را دید ، با لپ های سرخش از شرم اینکه بغل آلفای مذکر به خواب رفته بود ، حرکات لب هایش زمانی که برای اولین بار زن را آلفا خطاب کرد ، اصواتی که با لرزش از دهانش بیرون آمده بود برایش قشنگ ترین ملودی بود!
همانجا تصمیم گرفت برای یکبار هم که شده کسی را برای خودش بخواهد!
بیش از ۵۰ درصد سهام شرکت بینالمللی پدرش به نام زن بود پس چه امتیازی بهتر از اینکه با گرفتن سهامش و خروجش از شرکت پدرش را تهدید کند ، چرا که سهون کمتر از ۱۰ درصد سهم داشت و تنها ، کارمند کمپانی بود!
ESTÁS LEYENDO
TiDe🌊
Hombres Loboجزر و مد🌊 🌀کاپل:کوکوی🌊 (کاپل فرعی:سکای_نامجین) ژانر:امگاورس-امپرگ-غمگین-عاشقانه شروع:۱۴۰۰/۱۲/۱۴ پایان:؟/؟/؟(پایان خوش) خلاصه: عمه مونبی همیشه میگفت:(وقتی اونی و پیدا کردی که فقط با لبخندش تونستی قلبت و از دنیای خاکستری نجات بدی و به در و دیوار و...