🌀TiDe.1🌊

694 91 31
                                    

به پارت اول فیک جزر و مد خوش اومدید🌊💙

سپاس گذارم باران ، امروز که جانی در من نیست تو بجایم میباری!
***
ون مشکی رنگ با نهایت سرعت از درون چاله آبی رد شد و رفت، زن بلند تر از همیشه جیغ کشید و کف دو دستش را روی زمین خیس کوبید .

شوک زده و متحیر از جریاناتی که غریبانه مقابل چشمانش رخ داد بود خودش را به سمت همسرش کشید و صورت زینت شده به مایع سرخ رنگ حیات مرد را در آغوش کشید و چندین بار مرتب صورتش را بوسید .

با قلبی پر از درد اشک هایش جاری شد ، قلب سوگوارش نای تپیدن نداشت و تمام اعضای تنش گویا به خواب رفته بودند که توان جنبشی برایش نمانده بود، از درد اعضای بدنش رد شد و تنها به صفحه پیش رو چشم دوخت، تصویر مقابلش خاکستری شده بود و آفتی از نوع رنج تمامش را می بلعید.

شدت باران لحظه به لحظه افزایش می یافت و بوی خاک هم هاله پر رنگ و هولناک مرگ را تار نکرد!

زن سردرگم و شوک زده به سختی با کمری که تیر می کشید لبه های قسمت شانه کت سورمه ای و کمی پاره مرد را در دست فشرد و با پاهایی برهنه و انگشتانی که از سرمای به قرمزی می گرایید ، تنی که از خیسی باران و سرمای کم جان زمستان آن سال می لرزید شاید هم عطشِ غم سرمای زمستان را برایش ساده ساخته بود نمیدانم!

به همراه آدرنالینی که درون رگ هایش خیمه زده بود ایستاد و نیم خیز پیکر بی روح مرد را روی آسفالت خاک خورده و چاله های کوچک و بزرگ پر از آب و گِل ، کشان کشان به گوشه خیابان رساند .

به پشت سرش نگاه کرد، لامپ تیر برق کم سو بود اما هنوز هم توانایی روشنایی بخشیدن به خیابان را داشت ، تنفسش دچار مشکل شده بود پس باز هم روی زمین نشست و وحشت زده خودش را روی جسم جان سپرده مرد انداخت .

سرش را روی قلبی گذاشت که دیگر هیچگاه نبضی از آن به گوش هایش نمی رسید ، دو دستش را روی گوش هایش گذاشت و زمزمه کرد :(گوشام دارن باز اذیت میکنن!لعنتیا شما ...شما نامردا که این هارمونی و دوست داشتید!)

چشمانش را بالا آورد و به چهره زیبا اما بی رنگ همسرش نگاهی انداخت ، قطرات باران صورتش را شسته و پاکیزه ساخته بودند !

با لبخندی کوچک بوسه ای به چانه مرد زد و با کمی تلاش دست زخمی مرد را از زیر تنش بیرون آورد ، حلقه طلایی رنگش را از انگشتش خارج کرد و کف دست خودش نهاد و انگشتانش را دورش فشرد!

ساق دست ظریف مرد که به حصار باند سفید رنگ در آمده بود حالا دیگر تنها قرمزی دوباره اش به چشم می‌خورد!

صدای رعد و برق خیابان را به رعشه واداشت ، زن از روی جسد کنار رفت و کنارش زانو زد ، با احساس قطرات گلوله مانند بارانِ شلاقی اواخر فوریه سرش را به طرف آسمان بلند کرد و درمانده تر از قبل صورتش را میزبان قطرات بی رحم باران کرد!

TiDe🌊Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora