🌀TiDe.6🌊

217 50 28
                                    

به پارت ششم فیک _جزر و مد _ خوش آمدید🌊
سخت ترین قسمت قوی بودن اونجاس که مجبوری وانمود کنی به طرز احمقانه‌ای خوشحالی و بخندی، در حالیکه تمام سلولات از درون دارن گریه میکنن و فریاد میکشن.

🫂🌊🫂🌊🫂🌊🫂
:(جونگ‌کوک‌آه...جونگ‌کوک‌...پاشو پسرم!)

هوشیار بود اما پلک هایش سرسختانه در مقابل جدایی از هم مقاومت میکردند ، مشت های کوچکش را روی چشمانش کشید ، به ناگه عطسه ای کرد که حاصل باز بودن پنجره در شب گذشته بود !

جونگکوک با چشمانی که باز شده بود کمی به اطراف نگاه انداخت و پس از دیدن سهونی که با پیراهن مشکی رنگ و آستین بلندی که دکمه های ریز و سفیدی سر آستین هایش جا خوش کرده متقابلا لبخند نرمی زد ، احساس می‌کرد عضله های صورتش نیاز به پیوند دارند چرا که برای لبخندی کوچک هم دیگر همراهی‌اش نمیکردند!

یادش آمد دیشب به اتاق تهیونگ منتقل شده بود پس احتمالا امگا دیشب برگشته بود!
با پایی که به خواب رفته بود و اذیتش میکرد خواست بایستد و امگای جوان را از خواب بیدار کند تا با یکدیگر صبحانه بخورند !

با تقلا از جایش بلند شد اما مچ پا و انگشتان رنگ پریده‌اش غیرعادی درد داشتند ، سهون با دیدن تلاش های پسر برای حرکت کرد زیر بازویش را گرفت و گفت :(بریم پایین جونگکوکی!)

پسر به علامت منفی سر تکان داد و گفت:(اما تهیونگ هیونگی بیدار نشده!)
سهون قلبش از عطوفت پسرِ کای فشرده شد!

مگر می‌شد انتظار دیگری هم از برگ گلی که زاده یاسمنش بود ، داشت؟
آلفا صبح با دیدن قاب عکس درون دست جونگکوک قلب ضعیفش را باز هم راهی سیاه‌چال بیخیالی کرد و درب را مقابل نفس نفس زدن هایش و به در کوبیدن هایش بست و قفلش جایی میان قطره اشکی که به‌ناگه از چشمانش خارج شد جای گرفت!

آلفا آرام به طرف درب حرکت کرد و جونگکوک به دنبالش کشیده شد ، گفت:(اون پایینه پسرم!)

جونگکوک لبخندی زد و سعی کرد در حرکت کردن باری از رو دوش سهون بردارد پس تلاش کرد قدم های بلند تری بردارد، روی پله ها کمی گزگز پایش بیشتر شد و مچ پایش تیر کشید ولی بی اهمیت به سمت آشپزخانه رفتند.

تهیونگ قیافه کلافه‌ای به خود گرفته بود و زیر لب مدام غر غر می‌کرد ، هاسون که مطمئن بود آلفایش صبحا کاملا بی حوصله است و مویرگ های درون سرش جان تازه ای برای دعوا مرافعه دارند چند ضربه از زیر میز به پای پسرش کوبید تا ساکت شود!

امگا که انگار منتظر موقعیتی بود ، بلند گفت:(چیه؟چرا میزنیم؟ولم کنید دیگه اَه!)
و به طرف اتاقش دوید و با صدای محکم بسته شدن درب اتاقش دندان های آلفا بهم سابیده شد!

:(باز چه غلطی کرده؟)
هاسون نگاهی به جونگکوک کرد و لبخند استرسی زد ، سعی کرد به سهون بفهماند نمیتواند حرف بزند !

TiDe🌊Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora