2-What is going on?!

41 9 7
                                    

زنگ تفریح بود و با ته ته گوشه ی حیاط نشسته بودیم که گفت کار داره و قراره بره جایی..

بعد از رفتنش سرم تو دفترم بود و طرحی که تو ذهنم بودو میکشیدم که یکی با لگد زد و خوراکیای جلومو شوت کرد..

از حرکت ناگهانیش سرمو گرفتم بالا و با دیدن جانگکوک اب دهنمو قورت دادم..

نیشخندی رو لبش بود که لرزو تو وجودم مینداخت...

سریع وسایلو تو کیفم جا کردم ولی قبل اینکه فرصت کنم زیپشو ببندم از پشت یقه بلندم کرد و چسبوندم به دیوار

÷خب خب کجا بودیم؟!

×ب.. بذار من برم...

÷چرا باید اینکارو بکنم؟؟! یه بار فرصت داشتی که خوب رفتار کنی.. ولی فرار کردی.. الان واقعا وقتشه خودمو بهت معرفی کنم..

دستشو تو هوا مشت کرد و اماده بودم که بمیرم...

ولی نمیدونم چرا هیچی تو صورتم فرود نمیومد.. نه دردی.. نه مشتی.. هیچی..!

یه چشممو باز کردم و با دیدن اون اندرکات موهاش بینیم رو به بوی عطرش باز شد و فهمیدم اون جلوی کوکو گرفته!

چه اتفاقی داره تو این دنیا میوفته؟!

÷چیکار میکنی؟

-دارم جلوتو میگیرم

÷ودفاک یونگی؟! اون همونیه که امروز زدتم...

با پایین رفتن دست جانگکوک، شوگا کاملا جلوی من وایستاد

-تو که گفتی تهیونگ زد

÷اره ولی واسه فراری دادن اون!

-به هرحال کار اون که نبوده.. چیکارش داری

÷میخوام بهش بفهمونم که ما کییم اینکه تو چرا ازش دفاع میکنیو نمیفهمم...

شوگا نفس صداداری کشید و انگار داشت فکر میکرد...

اروم شروع به صحبت کرد جوری که من نشنوم!!

-ببین.. کوک میدونم عصبانیت میکنه ولی اون تازه اومده بهتر نیست یکم صبر کنی و حداقل اگه کاری کرد باهاش لج بیوفتی؟!

÷حالا هرچی.. اونقدم برام مهم نیست...

پشتشو کرد بهمون و چند قدم برداشت بعد دوباره به شوگا نگاه کرد

÷نمیای؟!!

شوگا برگشت و با نگاه بی تفاوتش نگام کرد...

-مواظب باش!

و رفت!!

هنگ تر از این نمیتونم باشم..! الان چیشد؟! مهمم نیس.. من سالمم دیگه همین بسه...!

سعی کردم تمرکزمو از دستاشون که تو هم گره بود بگیرم و فقط برگردم سر کلاسم...

بقیه ی روزو تو دید نبودم و نمیخواستمم باشم..
بیشتر دلم میخواست اون طرحایی که ناخوداگاه تو سرم بودنو رو برگه خالی کنم...



He left me | yoonminDove le storie prendono vita. Scoprilo ora