دیشب وقتی که از کتابخونه برگشت مستقیم به سمت خونه ۵۰ متری نقلیش رفت و قبل از حمام به خاله مریضش سر زد...لی دایون || 51 ساله || خاله ی تهیونگ
~💛~
اوه فکر کنم لازمه یکم بیشتر وارد زندگی تهیونگ شی بشیم:
کیم تهیونگ،کسی که وقتی فقط ۱۰ سالش بود پدر و مادرش از هم طلاق گرفتن و خب فاعک...
هیچکدوم به خودشون زحمت ندادن سرپرستی اونو به گردن بگیرن!
اما انگار هنوزم یه نور امیدی تو زندگیش بود،چون خاله کوچیکه تهیونگ،که از قضا مجردم بود،اونو به سرپرستی گرفت و از خوشبختی خودش گذشت...
شیرینه نه:)))!؟
اما این شیرینی اونقدراهم ادامه نداشت چون هرچقدر ته ته بزرگ میشد خرج تحصیلش بیشتر میشد و کمر خالش خم تر...خب ته ته ما انقدر مهربون بود که حاضر شد برای جبران خوبی های خالش،توی سن ۱۵ سالگی ترک تحصیل کنه و به جاش یه کاری انجام بده...
راستش اولش هیچ نظری نداشت که قراره چیکار کنه و کجا بره...
تا اینکه یه روز به طور اتفاقی آقای پارک اونو درحالی که داشت با مارکت سر کوچشون برای استخدام بحث میکرد دید و خب...
از همون نگاه اول آقای پارک متوجه سخت کوش بودنش شد و...تمام...
استخدام شد و الان حدود ۶ ساله داره پیش آقای پارک کار میکنه و در برابرش مبلغ اندکی رو میگیره که شاید با:
صرفه جویی،
پس اندازه و
گذشتن از لباسای گرون قیمت،
بشه باهاش خرج خاله ی مریضشو داد...
▪︎
▪︎
بعد از دادن صبحونه به خالش مشغول آماده شدن شد..برای امروز استرس داشت و دو دل بود...
از طرفی نگران آقای پارک،کسی که مثل باباش میمونه بود و از طرفی تهیونگ، کسی بود که از بچگی از هرچیزی که پسوند خطر داشت دوری میکرد...بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت ترسو کنار بزاره و زودتر آماده بشه تا به کتابخونه بره...
البته خیلی زودتر از آقای پارک و یواشکی،چون یقینا میدونست اون پیرمرد اگه بفهمه که اومده با لگد اونو بیرون میندازه!
▪︎
▪︎
چند دقیقه ای بود که رسیده بود و پشت یکی قفسه های کتاب،جایی که همیشه وقتی آقای پارک میخواست اونو دعوا کنه قایم میشد،منتظر ایستاده بود و به در چشم دوخته بود که با ورود آقای پارک،سرشو پایین تر آورد تا اونو متوجه خودش نکنه...▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎▪︎
آقای پارک بعد از ورود به کتابخونه و گذاشتن کلاهش روی چوب لباسی کنار میزش،تابلوی روی در رو به سمت "تعطیل است" چرخوند.
پارک مین سوک || 56 ساله || صاحب کتابخانه
~🤍~روی صندلی چرخ دار توی کتابخونش نشسته بود و دنبال چاره ای برای خلاصی از دست اون مافیای خشن بود.
خب محض رضای خدا اون ازش خواسته بود که اصلحه ها و مواد های مخدرشو توی کتابا جاسازی کنه تا مشتری هاش بیان اینجا و اونارو ببرن و در آخرم مبلغ کلونی به عنوان پاداش به آقای پارک میداد.
..تصویری برای بهتر فهمیدن..
~🧡~اما یقینا اونقدر گشنه پول نیست که چنین کاریو انجام بده...
دیروز وقتی اون هوسوک که به اصطلاح آقای پارک بهش میگفت بند شلوار جئون،زنگ زده بود و گفته بود امروز آخرین فرصتته،خیلی راحت گفته بود:
گور بابای تو و اون غول ترسناک!
اما کاش نگفته بود..
چون هوسوک بعد این حرفش گفت که دیگه مجبوره همه چیزو به رییس جئونش بسپاره و خب...حتی شنیدن اسمشم برای پیرمردی مثل آقای پارک ترسناک بود و لرزه به جونش مینداخت...دیروز به تهیونگ و سوکجین،دوتا فرشته ای که به عنوان کمک دست براش کار میکردن،گفته بود که امروز و سر کار نیان...
درسته...آقای پارک ترسوئه و جئون ترسناک..
اما قرار نیست به خاطر این ترسش جون دوتا جوون که همین الانشم به زور خرج خانوادشونو در میارن،به خطر بندازه.انقدر توی افکارش محو بود که متوجه دوتا چشم مشکی که از لا به لای قفسه ها تمام حرکاتشو زیر نظر داشتن،نشد...
اندکی انرژی با ووت و کامنتاتون به رایتر حقیر بدین🌚🤍!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 & 𝖶𝗁𝗂𝗍𝖾 || 𝖪𝖮𝖮𝖪𝖵
Боевик-قرار نیست دست از سرم برداری؟ +ن تا وقتی که چشمات باعث بشه زندگی کنم... - عاشقانه ای بین B&W. عاشقانه ای که بیشتر شبیه ورود به یک گوداله. عاشقانه ای که جونگکوک حاضره برای اون جونشو بده! Genre: DARK . MAFIA . ROMANCE . ANGST Writer: AYRA 🥇# 1 Dark �...