Beautiful blue
P2°صبح°
•Jungkook POV•
با صدای آلارم گوشی کم کم چشمام رو باز کردم.
دوست ندارم بیدار شم ولی امروز روز سفر هست،پس سریع از جام بلند شدم و بطرف سرویس بهداشتی رفتم.بعد از انجام کارام بیرون اومدم و به طرف آشپز خونه رفتم تا صبحونه بخورم.
باز هم مثل همیشه میز پر بود از غذا.
رفتم و پشت میز روی صندلی نشستم،و شروع کردم به خوردن.بعد از چند دقیقه که صبحونم تموم شد.
نگاهی به ساعت انداختم که8:25 دقیقه رو نشونو میداد.
بهتره یک زنگ به جیمین بزنم با اینکه میدونم چیزی یادش نمیره ولی بازم باید احتیاط کرد.گوشی رو برداشتم و روی اسم«دیک کوچولو»کلیک کردم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم.
بعد از چند دقیقه بوق خوردن جواب داد.
_الو سلام.
#الو،امیدوارم برای کنسل کردن سفر زنگ نزده باشی چون اون موقع به هشت روش یامورایی تیکه تیکت میکنم.
خندیدم و گفتم:
_نترس فقط زنگ زدم ببینن آماده ای یانه؟!!
#خودت میدونم که من زودتر از تو آمادم.
_اوک ساعت نه میبینمت،بای
#بای
بعد از قطع کردن گوشی بسمت اتاقم رفتم تا لباسام رو عوض کنم.بعد از تعویض لباس هام چمدون لباس ها و وسایلم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم.
سیستم امنیتی رو روشن کردم و با برداشتن سوییچ ماشین از خونه خارج شدم
چمدونم رو توی صندوق عقب گذاشتم و سوار ماشین مورد علاقم شدم و بسمت فرودگاه راه افتادم.یک ربع بعد به فرودگاه رسیدم.
چمدونم رو از توی صندوق عقب ماشین بیرون اووردم و بطرف ورودی فرودگاه حرکت کردم.وارد فرودگاه شدم و با کمی جست و جو تونستم جیمین رو پیدا کنم
بطرفش رفتم ،جیمین هم بعد دیدنم گفت:
#سلام...
بعد با تعجبی ساختگی گفت:
#واووو باورم نمیشه این سفر کنسل نشد.
_سلام چیم،مسخره بازی بسه خودم هم به این سفر نیاز دارم.چند بار بگم آخه.
جیمین با قیافه بیخیالی گفت:
#از تو چیزی بعید نیس.
ترجیح دادم هیچی نگم.
همونجور ایستاده منتظر پروازمون بودیم که با صدای زنی که میگفت پروازمون آمادس بطرف گیت حرکت کردیم.~~~~~~~~~~~~~~~~
•TAEHYUNG POV•
+مامان من دارم میرم.
مامان از توی آشپزخونه بیرون اومد گفت:
✓برو عزیزم ولی زود برگرد،مراقب خودت هم باش.میخوای ا.ت(میتونید بجاش هر اسمی خواستید بزارید)هم همراهت بیاد؟!!
لبخندی زدم و گفتم:
+چشم مامان،اگر دوست داره میتونه بیاد.
ا.ت که صدامون رو از تو اتاق شنیده بود،بیرون اومد وگفت:
٫منم میام.
✓باشه برین،فقط زیاد دور نشید مراقب خودتون هم باشید.
من و ا.ت همزمان چشم گفتیم و از خونه بیرون رفتیم.
بعد که کمی از خونه دور شدیم رو به ا.ت کردم گفتم:
+میایی مسابقه؟!!
٫اره،خب تنبیه بازنده چیه؟!!
دستم رو زیر چونم گذاشتم و ادای فکر کردن در اوردم بعد از کمی فکرگفتم:
+هرکی باخت باید به ساحل بره.
ا.ت گفت:
٫باش،خب بریم پشت اون جلبک ها وایسیم.
باهم رفتیم و پشت جلبک ها وایسادیم.
٫تا سه میشمارم بعد مسابقه شروع میشه.
+باش
٫یک...دو...سه
تا شماره سه رو گفت دمم رو تکون دادم، سعی میکردم تند برم ولی خب اون یک پری صورتی هست و پری های صورتی به سرعت شناشون معروف هستن.
خب از همون اول هم معلوم بود ا.ت میبره آخه محض رضای فاک اون یک پری صورتی هست و من یک پری آبی هستم.
ا.ت با خوشحالی گفت:
✓هورا مثل همیشه من بردم.
و بعد سمت من برگشت و گفت:
✓خب حالا بهتره بری و تنبیهت رو انجام بدی.
با قیافه بدبختی گفتم:
+باش.
بعد وایسادم و با قیافه مظلومی نگاهش کردم ولی انگار این راهکار روی ا.ت جواب نمیده.
✓برو دیگه،قیافت مثل بچه مظلوما نکن چون رو من تاثیر نداره.
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐁𝐥𝐮𝐞|𝐤𝗼𝗼𝐤𝐯|
FantasyⒷⒺⒶⓊⓉⒾⒻⓊⓁ ⒷⓁⓊⒺ🧜 کاپل اصلی←″کوکوی کاپل فرعی←″سپ″نامجین″ 𝙲𝙾𝚄𝙿𝙻𝙴⟩'𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅'𝚂𝙾𝙿𝙴'𝙽𝙰𝙼𝙹𝙸𝙽'... ژانر←فانتزی(دوستان دقت داشته باشید این بوک فانتزی هست)،کمی ددی کینک،امپرگ،اسمات،ماجراجویی و... 𝙶𝙴𝙽𝚁𝙴⟩*𝚛𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎*𝚜𝚖𝚞𝚝*𝚏𝚊𝚗𝚝𝚊�...