P17

226 43 7
                                    

beautiful blue
P17

جانگ‌کوک هوم آرومی گفت و با حالت نیمه خواب بلند شد و به اتاقش رفت.
تهیونگ هم به اتاقش برگشت انگار یادش رفته بود برای چه کاری پایین رفته...

.
.
.

تخم مرغ رو داخل ظرف انداخت.همزن رو برداشت و داخل ظرف گذاشت تا تخم مرغ ها مخلوط بشن.
همونطور که تخم مرغ هارو هم میزد داد زد:
_تهیونگااا بیا آرد رو بهم بده.
تهیونک همونطور که داشت با گردنبند داخل دستش ور میرفت نزدیک جانگ کوک شد و با خجالت گردنبند رو داخل گردنش انداخت.
جانگ‌کوک با فهمیدن اینکه تهیونگ پشتشه هم زن رو خاموش کرد.به گردنبندی که به زیبایی با صدف تزیین شده بود نگاه کرد.به طرف پسرکی که تو این مدت کم تو دلش جا باز کرده بود برگشت.

به پسرک که سرش رو پایین انداخته بود و گونه هاش به رنگ گل های رز قرمز نگاه کرد.لبخند کوچیکی زد و گفت:
_ممنونم بخاطر گردنبند خوشگلت،ولی امروز مناستی هست که من نمیدونم پری کوچولو؟!
تهیونگ با اسمی که خطاب شد گونه هاش رنگ گرفت.لبخند خجالتی زد و گفت:
_کوکی نمیدونم چطور باید ازت تشکر کنم.تو من رو نجات دادی و به خونت اوردی گذاشتی تو خونت بمونم،بهم محبت کردی،من رو بیرون بردی،برام غذا های خوشمزه خریدی و هزاران کار دیگه که قابل شمارش نیست ولی من نمیدونم چجور ازت تشکر برای همین یک گردنبند برات درست کردم ولی این کار هایی که تو برام کردی رو جبران نمیکنه.

سرش رو بالا اورد و به چشمای که شبیه سیاهی شب بود نگاه کرد؛سختش بود حرفای اصلیش رو بزنه ولی یالاخره باید جملات درد آور و پر از دلتنگی رو میگفت
_کوک...من باید برگردم.تا همین الان هم دیر کردم.خانوادم نگرانم میشن...مطمئنم همین الان هم دارن دنبالم میگردن.کوک...دلم برات تنگ میشه ولی باید برم.

جانگ‌کوک با هر کلمه ای از دهان تهیونگ خارج میشد قلبش بیشتر درد میگرفت و شوکه تر میشد.پری کوچولوش میخواست بره.یعنی تهیونگ نمیدونست که ضربان قلب مرد به چشماش وصل بود،یعتس نمیدونست اگر بره جانگ‌کوک نمیتونست دووم بیاره؟!!معلومه نمیدونست مرد هنوز چیزی از علاقه زیادش به پسرک نگفته بود.
بالاخره با خیس شدن پیرهنش از شوک در اومد تازه الان فهمید که تهیونگ محکم بغلش کرده و داره گریه میکنه.

خواست طلسم سکوتش رو بشکند و دهن باز کند ولی با صدای بلندی که از بیرون ویلا اومد دهنش رو بست.
میدونست که این صدای اسلحه هست،برای همین دست تهیونگ رو گرفت به اتاقش برد.دستش رو روی دسته صندلیش گذاشت .دستگاه بعد از اسکن اثر انگشت های جانگ‌کوک در مخفی رو باز کرد.تهیونک تمام مدت با تعجب و ترس داشت به اتفاقات پیش روش نگاه میکرد.
جانگ‌کوک به سرعت وارد آسانسور شد و با چشمای منتظر به پسرک متعجب و همینطور ترسیده روبه روش نگاه کرد.وقتی دید که انتظارش زیاد دست تهیونگ رو کشید و اون رو داخل آسانسور برد.

بعد از زدن رمز آسانسور حرکت کرد.تهیونگ از جوی که بینشون بود معذب شد و گوشه پیرهنش رو گزفت و باهاش ور رفت.آسانسور ایستاد و جانگ‌کوک سریع از آسانسور خارج شد،تهیونک هم بعد از اینکه نفس عمیقی کشید از آسانسور خارج شد.
راهرویی که جلوی آسانسور بود رو طی کرد،وقتی به انتهای راهرو رسید چشماش از تعجب گرد شد.
یعنی این مکان زیر ویلایی بود که تهیونگ زندگی میکرد و اون تا به الان متوجهش نشده بود.حتما یک کور و همینطور اخمق به تمام معنا بود!
جونگ کوک داشت یکاریایی با اون صفحات عجیب غریب میکرد که تهیونک ازش سر در نمیورد.پری کوچولو فقط با دهان باز ایستاده بود و به کار های جونگ کوک نگاه میکرد.

جانگ‌کوک سریع سیستم امنیتی رو بالا برد و سعی کرد سلاح هایی که برای امنیت ویلا نامجون قرار داده بود رو فعال کنه.جانگ‌کوک سریع با نامجون تماس گرفت تا وضعیت رو به اون گزارش بده.
_الو...
جانگ‌کوک نگاه کوتاهی به دوربین های مداربسته که داشتن از کار میوفتادن انداخت.
_نام من زیاد وقت ندارم بهمون حمله شده افرادمم نیستن سریع کمک بفرس.
نامجون با شوک و نگرانی خواست حالش را بپرسد که تلفنش قطع شد.

جانگ‌کوک به طرف تهیونگ شوکه و متعجب برگشت دستش رو گرفت و گفت:
_باید سریع بریم اینجا امن نیست،بعدا همه چیز رو بهت توضیح میدم.
مرد بزرگتر دست تهیونگ رو گرفت ‌و و به طرف پله ها که به پایین اون مکان مخفی راه داشتن پا تند کرد.

به طرف در گاراژ ماشین ها رفت.دکمه رو زد و بعد باز شدن در گاراژ سریع داخل گاراژ به کلکسیون ماشین هاش نگاهی انداخت.سوییچ سریع ترین ماشینش رو برداشت و سوارش شد.تهیونگ هم بعد در اومدن از شوک سوار ماشین جانگ‌کوک شد.
با استفاده از ریموت در خروجی گاراژ که حدود دویست متر اونورتر بود باز کرد.
جانگ‌کوک دستاش رو روی فرمون گذاشت و نیشخندی زد و گفت:
_بهتره کمربندت رو ببندی تهیونگ.
تهیونگ‌ با سریع ترین سرعتی که از خودش دیده بود کمربند رو بست.
جانگ‌کوک پاهاش رو روی گاز گذاشت و با بیشترین سرعت از عمارت دور شد...
.
.
.
هاییی
خوبین؟!
کامبک من بالاخره گشادی کنار گذاشتم و پارتی که تا نصفه نوشته بودم رو کامل کردم
نمیدونم اصلا داستان رو یادتونه یا نه!
ولی اگر یادتون رفته برگردین از اول بخونین😂
و اینکه احتمالا پارت بعد Spiderman رو هم آپ کنم.
سال جدید هم مبارککککک 🥳امیدوارم همیشه سالم باشین و به همه آرزو هاتون هم برسین✨❤️

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 23, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐁𝐥𝐮𝐞|𝐤𝗼𝗼𝐤𝐯|Where stories live. Discover now