هوسوک از اون لبخند های خاصش رو زد و گفت:
_الان من هیونگت میشم عزیزم.میتونی من رو هوپی هیونگ صدا بزنی...__________
تهیونگ با جین ، بکهیون و جیهوپ بیرون رفته بود تا برای شب که تولد جیمین هست لباس بخرن.
جانگکوک هم با کمک نامجون داشت به کارای شرکت رسیدگی میکرد.چانیول از توی آشپزخونه بیرون اومد و روبه اون سه نفر گفت:
_کی میره ناهار درست کنه؟!
پسر چشم گربه ای سریع جواب داد:
_من که خستم میرم بخوابم.بای گایز.
چانیول چشمی بخاطر فرار کردن شوگا چرخوند و منتظر به اون دو نفرشم دوخت.
نامجون بعد از دقایقی به حرف اومد.
_از بیرون سفارش میدیم.
_نه نمیشه خودت که خوب میدونی که چقدر جین بکهیون روی غذا حساسن و غذای بیرون هم نمیخورن.نامجون اینو خوب ،میدونست که همسر عزیزش روی غذاهای بیرون حساسه و هر غذایی رو هم نمیخوره.
جانگکوک که دید کسی نمیخواد این مسئولیت رو قبول کنه گفت:
_آه...باشه،خودم انجامش میدم.
چانیول بعد از تشکر های فراوان به اتاقش رفت.
الان فقط نامجون و جانگکوک مونده بودن.
جانگکوک به هیونگش نگاه کرد و گفت:
_خب هیونگ تو نمیایی کمکم ک...
هنوز حرفش کامل نشده بود که نامجون سریع گفت:
_خودت که خوب میدونی کوک اگر بیام چی میشه!
هیونگش اینو گفت و سریع به اتاقش پناه برد.
جانگکوک آهی کشید.الان باید خودش تنها برای هشت نفر غذا درست میکرد.
با غرغر های فراوان به آشپزخونه رفت و شروع کرد به درست کردن غذا برای مهمون های ناخونده اش(مفت خورش)
.
.
.
_نوچ خوب نیس.
تهیونگ با این حرف جین مثل بچه ها نق زد و دوباره به داخل اتاق پرو رفت تا لباسی که بکهیون بهش داده بود بپوشه.
الان سه ساعتی هست که اومده تو این مغازه تا برای جشن تولد جیمین لباس بخره ولی هر لباسی که میپوشه جین هیونگ یا هوپی هیونگش ایراد میگیرن؛اشتباه نکنید،تهیونگ بد لباس نیست فقط اون دو نفری که همراهش هستن خیلی گیر میدن.بکهیون با خستگی روی کاناپه های مزون نشست.بکهیون هم مثل تهیونگ از دست اون دو نفر کلافه بود.الان فقط بغل گرم دوست پسرش رو میخواست.
تهیونگ از اتاق خارج شد و با کلافگی گفت:
_این خوبه دیگه؟!
جین و جیهوپ نگاه کلی بهش انداختن و با لبخند «خوبه ای»گفتند.
بکهیون تهیونگ با شنیدن این کلمه که ساعت ها انتظارش رو کشیده بودن،نفس راحتی کشیدند.
بعد تعویض لباس ها با لباس خودش و حساب کردن پول لباس از مزون خارج شدن.
بکهیون نق زد:
_حالا میتونیم بریم؟!
جین «آره»ای گفت.
.
.
.
در ویلا توسط نامجون باز شد.بلافاصله بعد از بار شدن در جین خودش رو تو بغل همسرش انداخت.نامجون هم با ذوق بغلش کرد.تو همین چند ساعتی که از همسرش دور بود کلی دلتنگش شده بود.جین خوب میدونست که همسرش چقدر دل نازک هست.بعد از رفع دلتنگی های جین و نامجون،پسر کوچیکتر به اتاق مشترکشون رفت تا لباسش رو عوض کنه.
بکهیون رفت و کنار دوست پسرش نشست و شروع کرد به غر زدن و تعریف اتفاقات چند ساعت پیش.
جیهوپ هم مثل جین رفت توی اتاقی که جانگکوک بهشون داده بود.
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐁𝐥𝐮𝐞|𝐤𝗼𝗼𝐤𝐯|
FantasyⒷⒺⒶⓊⓉⒾⒻⓊⓁ ⒷⓁⓊⒺ🧜 کاپل اصلی←″کوکوی کاپل فرعی←″سپ″نامجین″ 𝙲𝙾𝚄𝙿𝙻𝙴⟩'𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅'𝚂𝙾𝙿𝙴'𝙽𝙰𝙼𝙹𝙸𝙽'... ژانر←فانتزی(دوستان دقت داشته باشید این بوک فانتزی هست)،کمی ددی کینک،امپرگ،اسمات،ماجراجویی و... 𝙶𝙴𝙽𝚁𝙴⟩*𝚛𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎*𝚜𝚖𝚞𝚝*𝚏𝚊𝚗𝚝𝚊�...