part.1. The lost

428 60 5
                                    

آها فقط برای اینکه قاطی نکنید

میا $

لوسیفر ×

رزی *

جیمین+

کوک_

لیا =

کای &

جنی ¥

جیسو £

لیسا #

تهیونگ ٪

هوپی ÷

نامجون ♧

جین @

یونگی ^

سرباز ها:
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•

$ مطمعنی مشکلی برامون پیش نمیاد لوسیفر؟

٪ آره نگران نباش مراقب تو و بچه هامون هستم

* آپااا

رزی که لوسیفر رو صدا زد رفت قایم شد

٪ اووو. یعنی رزی کجاااست؟!

* (پوزخند ملیح)😐

٪اهااااا پیدات کردممم

که صدای جیغ رزی از شدت ذوق بلند شد

بخاطر جیغ بلند رزی پسر نوزادمون بلند شده بود و گریه میکرد....

$ هیششش چیزی نیست جیمینا.... فقط خواهرت شیطونی کرد

آروم تکونش دادم و پشتشو نوازش کردم که آروم شد و گریه هاش به هق هق و سکسکه تبدیل شد....

حدود های نیمه شب بود که صداهایی از بیرون میومد و باعث شد همه از خواب بپرن....

صدای گریه جیمین یه لحظه بند نمیومد. سمت اتاقش رفتم تا آرومش کنم که دود سیاهی کل سالن رو فرا گرفت. نمیتونستم هیچی ببینم و برای خالی شدن ریه هام از اون دود سیاه سرفه های آروم و پشت سر هم میکردم....
چشمامو باز کردم و سرباز های ملکه رو رو به روم دیدم....

سعی کردم عادی جلوه بدم و جلوی استرسم رو بگیرم....

$ اتفاقی افتاده که این موقع شب بی اجازه وارد خونه من شدید اقایون؟

:متأسفیم که مزاحم شدیم خانم مین، اما ملکه بشدت عصبانی هستن و دستور دادن که شما و بچه هاتون رو از خونه خارج کنیم. لطفا با ما بیاید تا کش میشی میش نیاد.

خشکم زده بود. ملکه چجوری درباره بچه هام فهمیده بود؟ نکنه بلایی سرشون بیاره.

تو افکارم غرق بودم و نفهمیدم کی وارد اتاق جیمین شدن... اونو آروم تو بغلشون گرفتن انگار که جواهر با ارزشی بود. خیلی شکننده و لطیف بود. به عنوان یه بچه ای که فقط یک هفتشه خیلی ظریفه. همینطور که تو بغلشون بود گریه میکرد و آروم نمیگرفت. رزی هم از اتاقش آوردن بیرون. دلم می‌خواست با لوسیفر ارتباط برقرار کنم ولی الان نمیشد. خواستم برم و جیمینو بگیرم تا آرومش کنم که سریع از کنارم گذشتن و نذاشتن بگیرمش. یکی از سرباز ها منو به سمت بیرون راهنمایی کرد.
بچه ها رو وارد یه راهبر* دیگه کردن و منو وارد یه راهبر دیگه

Angel.DevilWhere stories live. Discover now