Losifer pov:
●اوه اشتباه گرفتی لوسیفر....
من نه... اونی که پشت سرته...برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم ولی چیزی اونجا نبود
با نگاه سوالی نگاهش کردم
●خنده خبیث... فکر کردی میتونی ببینیش؟
نه نه نه... ولی اون میتونه ببینتت. میتونه همینجا بکشتت... میتونه از همه جا عبور کنه... ولی با دستور من... نمزارم بکشتت، چون میخوام زجر کشیدن و مردن پسرتو ببینی. میخوام کاری کنم که برای زنده موندش التماس کنی... ولی من رحم نکنم. باعث میشم پسرت ترکت کنه... بخاطر عشق... و تو نتونی جلوشو بگیری... کاری میکنم بخاطر عشقش زجر بکشه... بهتره با روزای راحتش خدافظی کنه چون فرشته ای که باهاش آشنا شده، از کل جهنم شیطانی تره. و برای ارتقای مقام از طرف ملکه حریصه... قراره زندگی شاهزادگی جیمین به زندگی جنگجویانه و پر درد تبدیل شه... دخترت قادر به بچه زایی نخواهد بود... و پسرت خواهد مرد... و خودتم خواهیم کشت. دیگه هیچ جهنمی وجود نخواهد داشت...با تعجب بهش نگاه میکردم... جیمین با یه فرشته آشنا شده؟ امکان نداره.... به سرعت رفتم بیرون...
×جیمین. جیمین. جیمیننننن
+ سریع در اتاقش رو باز کردم.. روی تختش نشسته بود. بله پدر؟
×سریع حاضر شو قراره از اینجا دورت کنم
+ چی.. چرا.. چیشده؟
×هیچی نپرس چیزی هم لازم نیست برداریچند دست لباس بردار و راه بیوفت
Jimin pov:
الان چیشد؟
داشت منو میبرد کجا...سریع کاری که گفته بو رو انجام دادم و دنبالش راه افتادم. با دیدن راهبر سرخ و سیاهی که دم قصر منتظر بود یکم استرس گرفتم... ولی واردش شدم و با ترس یه کوشه نشستم
راه افتاد و شعله های آتیش دنباله دارش همزمان با راه رفتنش برافراشته میشد و جلوه خواستی داشت. اعلام اینکه یکی از اعضای خانواده سلطنتی داخل این راهبره.
Nobody:
راهبر رو زیر نظر گرفتم و کمانم رو توی دستم فشردم
تیری که باعث ذوب آهن و از بین رفتن راهبر و گم شدن شاهزاده میشد رو توی محل مناسب قراره دادم و....
منتظر لحظه مناسب پرتابش موندم...دقیقا ثانیه ای مونده بود که رو به روم بیاد که تیر رو ول کردم و تیر توی مسیرش به چهارتا تقسیم شد
هر تیر به یه چرخ خورد و راهبر از حرکت ایستاد و پرت شد پایین دره....
از خودم متنفر بودم بابت کاری که کردم... ولی باید خانوادم رو سربلند میکردم و دور عشقمو خط میکشیدم، باید عشق خودمو میکشتم... اونم نه الان و نه یه مرگ راحت. مرگی از جنس درد... دردی که قرار بود دو طرفه باشه، ولی فقط اون میتونه ابرازش کنه و من باید... فرشته دست ساز ملکه باشم.....
اون باید تعم جایی که ازش اومده رو بچشه و دردی که تمام مرده ها حس کردن و حس کنهمنم باید آرامش بهشت رو حس کنم....
Jimin pov:
ضربه بدی به سرم خورده بود.. تار میدیدم. گوشام سوت میکشید. بدنم درد میکرد... تمام بدنم زخمی شده بود....
چشمام سیاهی میرفت... صدا های نامفهومی می شنیدم. تا به خودم بیام و صدا ها رو پردازش کنم. بیهوش شدم و سیاهی مطلق.....Losifer pov:
بعد رفتن جیمین یکم خیالم راحت شد از امنیتش
: قربان
×چیشده؟
:خبر های بدی دارم
×بزار برای بعد الان حوصله ندارم
: ولی قربان درباره شاهزادس...
با حرفش سرمو بالا آوردم
×چه اتفاقی برای شاهزاده افتاده؟
:ق...قربان راهبر بخاطر برخورد چهار تیر آهن زا از مسیر منحرف شده و داخل دره افتاده....
× نه نه نه لعنتیییی. تونستید شاهزاده رو پیدا کنید؟
: قربان نیرو ها در حال جنگ با مقصر هان ولی بیشترشون کشته شدن و اونا در راستای جنگ شاهزاده رو با خودشون بردن...
×لعنت بهش... باید ملکه بهشت رو ببینم.....
لعنتی... جیمینم.... نترسی پسرم.. پیدات میکنم.. نمیزارم اتفاقی برات بیوفته....
Jimin pov:
با حس تزریق شدن چیزی بهم چشمام رو باز کردم... سعی کردم م تکون بخورم ولی دست و پاهام بسته بود...
لباس هام با لباس های بیمارستانی عوض شده بود و توی اتاقکی کوچیک تقریبا ۱۰ متری بودمیکدفعه نفس کشیدن برام سخت شد.
♤ تکون نخور وگرنه نفست بند میاد.
سمت صدا برگشتم
توانایی حرف زدن نداشتم♤ چیزی که بهت تزریق کردم توانایی حرف زدن رو ازت میگیره... تا سرو صدا نکنی و کسی از وجودت باخبر نشه... و بدی این دارو اینه که از زیاد تحرک داشته باشی یا بترسی.... نفست بند میاد....
نگران چیزی هم نباش...حتما از تک پسر شیطان خوب مراقبت میکنم...♤ من کیم سونگم. وقتی که زنده بودم دکتر بودم و یه برادر کوچیکتر به اسم کیم نامجون دارم... بخاطر یه تصادف مردم...
میخواستم حرفی بزنم بعد یادم اومد نمیتونم. یه لبخند یه طرفه منا دار زدم که منظورمو فهمید.
♤عا عا ببخشید. *خنده دلنشین......
های های هاییی
جیومین اومده. چی چی آورده؟ یه پارت مهم
خااا خبرای بد بددد دارم....
میخواستم بگم که احتمال اینکه اعلام توقف فیک بزنم داره میره بااالا
الانم فقط چون یکی گفته بود کی آپ میکنی دلم سوخت آپ کردم🙂
به نظرتون کی باعث شد راهبر جیمین بیوفته تو دره؟ووت
کامنت
فالو
اشتراک گزارییونو؟
اهم ستاره🙂👇
YOU ARE READING
Angel.Devil
Romanceفصل 1 پایان یافته به زودی با فصل 2 و 3 برمیگردم جیمین بچه یه فرشته و شیطانه تو تمام سال های زندگیش فکر میکنه مامانش مرده ولی مادرش تمام مدت حواسش به اون بوده.... بخشی از فیک... +ولی من عاشقش شدم ×تو اشتباه میکنی. نکنه میخوای مثل مادرت تبعید و مجازات...